سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که نهان خود را اصلاح نماید خدا آشکار او را نیکو فرماید ، و آن که به کار دینش پردازد خدا کار دنیاى او را درست سازد ، و آن که میان خود و خدا را به صلاح آرد ، خدا میان او و مردمان را نیکو دارد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :25
کل بازدید :201979
تعداد کل یاداشته ها : 117
103/2/9
11:58 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسعودمسلمی زاده[52]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

درد و دل های شنیدنی با خدا

کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد…
 ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم…
وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود…
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
 ندا آمد: این را گفتم که بیایی…
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک…

 

درد و دل های شنیدنی با خدا

درد دل با خدا

 

سلام به خدایم که هر چه هست از اوست،
سلام به زندگی، 
پــــــــــروردگارا:
از بابت زیباترین تکـرار این دنیا که بیداریست، تو را سپاسگزارم،
از تو تقاضا دارم همانطور که چشم صورت ما را به زیباییهایت بازکردی،
چشم دلمان را هم به حقیقت بندگیت باز نگهدار.
” آمین “

 

درد و دل های شنیدنی با خدا

 

خدایا تو میدانی انچه را که من نمیدانم 
در دانستن تو ارامشیست و در ندانستن من تلاطم هاست 
تو خود با ارامشت تلاطمم را ارام ساز

 

درد و دل های شنیدنی با خدا

متن عارفانه

 

ایمـــان دارم . . .
کــه قشنـگـتــرین عشــق
نگــاه مهــربـــان خــداونـــد بـه بنـدگـانـش
اســت . . .
زنـــدگــی را بـــه او بســــپار . . .
و مطـمئـــن بـــاش که تــا وقتـــی کــه پشتــت
بــه خـــدا گــرم اســت
تمـــام هــراس هـــای دنیـــا خـنـــده دار
اســت..
خدایا عاشق آرامش اسمتم..

 

درد و دل های شنیدنی با خدا

 

” خدایا ” تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم

تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم
تو را وفادار دیدم و بی وفایی نمودم ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم
اما…
تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی ؟

 

درد و دل های شنیدنی با خدا

فقط خداست که … 

میشود با دهان بسته صدایش کرد… 
میشود با پای شکسته هم به سراغش رفت… 
تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد…
 تنهاکسی است که وقتی همه رفتند میماند… 
وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید… 
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود…
 و تنها سلطانیست که … 
دلش با بخشیدن آرام می گیرد، نه با تنبیه کردن…! 
همیشه و همه جا …

 

درد و دل های شنیدنی با خدا

آتشی نمى سوزاند “ابراهیم” را

و دریایى غرق نمی کند “موسى” را
مادری،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان “نیل” می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند ، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
از این “قِصَص” قرآنى هنوز هم نیاموختی؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ، نمی توانند
او که یگانه تکیه گاه من و توست
پس ؛
به “تدبیرش” اعتماد کن ،
به “حکمتش” دل بسپار ،
به او “توکل” کن ؛
و به سمت او “قدمی بردار” ،
تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی

 

درد و دل های شنیدنی با خدا

خدایم ای بلند مرتبه ی مهربان :

ناتوانم، تنها به نگاهت ،به وجودت
،به حضورت در زندگانیم محتاجم.
خدایم قلبم را برای رسیدن به خودت به
نهایت پاکی ها منور بگردان .
ومرا در روز موعود در ردیف پاکان
قرار ده.
سپاس از اینکه به روزهای تاریکم
روشنی و رنگ،رنگی به سلیقه
خودت پاشیدی
خدایم برای بودنت در زندگانیم
سپاسگذارم زیاد خیلی زیاد

 

درد و دل های شنیدنی با خدا

 

خدای من

نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن . . .

 

درد و دل های شنیدنی با خدا

 

شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است …

و این قدر به فکر راه های دررو نباشید …
خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست !!!
خدا ، خدای آدم های خلافکار هم هست …
فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمیگذارد …
او اندِ لطافت
اندِ بخشش
اندِ بیخیال شدن
اندِ چشم پوشی و رفاقت است …

درد و دل های شنیدنی با خدا

درد و دل های شنیدنی با خدا

درد و دل های شنیدنی با خدا


97/6/22::: 11:11 ص
نظر()
  
  

بهترین لحظات زندگی 

 

 

 

 

 To fall in love

 

عاشق شدن

 

To laugh until it hurts your stomach .

 

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

 

 To find mails by the thousands when you return from a vacation.

 

بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

 

To go for a vacation to some pretty place.

 

برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

 

To listen to your favorite song in the radio.

 

به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

 

To go to bed and to listen while it rains outside.

 

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

 

 

To leave the Shower and find that the towel is warm

 

از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

 

To clear your last exam.

 

آخرین امتحانت رو پاس کنی

 

To receive a call from someone, you don"t see a lot, but you want to.

 

کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت می خواد ببینیش بهت تلفن کنه

 

To find money in a pant that you haven"t used since last year.

 

توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی کردی پول پیدا کنی

 

To laugh at yourself looking at mirror, making faces.

 

برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

 

Calls at midnight that last for hours.

 

تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه

 

To laugh without a reason.

 

بدون دلیل بخندی

To accidentally hear somebody say something good about you.

 

بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می کنه

 

To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours.

 

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می تونی بخوابی !

 

 To hear a song that makes you remember a special person.

 

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می یاره

 

To be part of a team.

 

عضو یک تیم باشی

 

To watch the sunset from the hill top.

 

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

 

 To make new friends.

 

دوستای جدید پیدا کنی

 

To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person.

 

وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !

 

 To pass time with your best friends.

 

لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

 

To see people that you like, feeling happy.

 

کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی

 

See an old friend again and to feel that the things have not changed.

 

یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده

 

To take an evening walk along the beach.

 

عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

 

To have somebody tell you that he/she loves you.

 

یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

 

To laugh .......laugh. ........and laugh ...... remembering stupid things

 

done with stupid friends.

 

یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و باز هم

بخندی .......

 

 These are the best moments of life....

 

اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند

 

Let us learn to cherish them.

 

قدرشون روبدونیم "

 

Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"

 

 

زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد ...

 

 

وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده.

 

 

بهار-بیست دات کام تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.bahar-20.com

 

حمید مصدق

 

*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 

جواب فروغ فرخ زاد

 

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

 

 

 

 


88/7/20::: 5:27 ع
نظر()
  
  

www.hamtaraneh.com

 

یاد خدا

در لحظه شادی:پروردگار را ستایش کن. حمد و سپاس مخوص اوست و هیچ کس و هیچ چیز در مرتبه او شایسته ثنا نیست .

در لحظه سختی :فقط از خداوند کمک بخواه .او بهترین فریادرس است و همیشه با تو در کنار توست .

در لحظه حیرانی و گمراهی:فقط خدا را خدا جستجو کن .او هدایت گر به سوی نعمت هاست.راه درست را از او بخواه چرا که تنها او از پیدا و نهان با خبر است.

در لحظه آرامش:معبود را مناجات کن .او تنها اجابت کننده دعاهاست. برای همه دعا کن به خصوص برای کسانی که در حقشان بدی کرده ای و همین طور برای کسانی که با تو مشکل دارند ودر آخر برای خواسته های خودت دعا کن .او گوش می دهد .

در لحظه ناامیدی :امیدت به خدا باشد .او امید ناامیدان است و همیشه به یاد داشته باش که از" این بگذرد".

در لحظه تنهای :پروردگار را صدا بزن .او هیچ وقت بنده اش را تنها نمی گذارد.همین الان می توانی حضورش را در کنارت حس کنی.فقط کافی است صدایش بزنی. او تنها یار تنهایی هاست.

در لحظه نیاز:حاجت خود را از درگاه خالق هستی طلب کن زیرا "نتیجه طلب از خلق اگر روا شود منت و اگر نه ذلت " در حالی که طلب از او بر آورده شود نعمت ". و اگرنه حکمت "و به خاطر داشته باش که او بی نیاز مطلق است.

در لحظه دردناک :به خداوند اعتماد کن.او بهترین معتمد است و هرگز پشت تو را خالی نمی کند. برای هر دردی درمانی اندیشیده است.

در لحظه دلشکستگی :دلت را به خداوند بده.او بهترین مونس است.همیشه برای تو وقت دارد وهیچ گاه دل تو را نمی شکند.

در لحظه عاشق شدن :خالق عشق را در نظر داشته باش.باید از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید.

در لحظه نگرانی و دلواپسی:از ذکرش غافل نشو چون "یاد خدا آرام بخش دلهاست. "همه چیز درحیطه قدرت و کنترل اوست.پس توکلت فقط به خدا باشد.کارها را به او بسپار تا زمان انتظاربه آخر برسد.

در لحظه پیروزی :از معبود تواضع و فروتنی طلب کن.از غرور بپرهیز که بزرگترین اشتباه است که خدا از غرور خیلی بدش می آید .

در لحظه شکست:مطئمن باش خداوند دست تو را گرفته است و نمی گذارد زمین بخوری مگر انکه که خودت دست او را رها کنی. هر شکستی باید مقدمه ای برای پیروزی باشد.

در لحظه ضعف و ناتوانی :از قادر مطلق توانایی بخواه.هیچ چیز برای او غیر ممکن نیست. همه چیز برای خداوند بزرگ ممکن هست ممکن.

در لحظه کار:به خداوند تکیه کن.او محکم ترین تکیه گاه و پشتیبان است.و هر کاری را به نام او شروع کن .بکوش و پشتکارداشته باش .سپس همه چیز را به خداوند واگذار کن.کسی که خود حرکت می کند.خداوند به او برکت می دهد.

در لحظه تاریکی:با نور کلامش دلت را روشن کن و آن را مایه برکت و روشنایی زندگی خود قرار بده.

در لحظه پریشانی :به خداوند پناه ببر که او امن ترین پناهگاه است.و سر پناه بی پناهیان.

در لحظه دلتنگی :با معبود خود راز و نیاز کن.او دانای اسرار و نهان و محرم رازهاست.

همیشه در همه حال پروردگار را با صدای آرام و با احترام بخوان.او قدرت و ظرفیت و انجام هر کاری را دارد.توجه ات را از خود و خلق برداشته و به وی معطوف کن.

خداوند تو را عاشقانه .بدون هیچ قید و شرطی تو را دوست می دارد .و هیچ چیز نمی تواند از شدت این عشق بکاهد.او در لحظه های خواب و بیداری ,اضطراب و آرامش ,کار و تفریح و خلاصه در هر موفقیت و شرایطی مراقب تو و لطفش شامل حالت است.به معبود بیندیش ایمانت را محکم کن و از او آمرزش بخواه.همه چیز درست می شود.انشاءالله

 

 

 

همرنگ چشم هایت سکوت می کنم

 

8

 

 

گاهی که رنگ چشمان تو را گم می کنم
 پاییز می شوم
 و باد لهجه ای زرد
 کشان کشان
 هلم می دهم تا سنگسار علاقه
همین کافی نیست که پلک نزنی ، گلم ؟
حالا شب به نیمه های عقربه می رسد
 و من فکر می کنم دیروز سر انگشت پنجره
 روی کدام سطر کوچه بود
 که پاورچین و ساده
به آغوش تو ریختم
 راستی ، کجای شب بودی که خواب زمستان سفید شد ؟
پنجره پیش بینی کرده بود
 مرا که ببوسی برف می گیرد
 حالا در عمق زمستان
کبوتری با آوازی از جنس سیب
روی لب هایم آشیانه کرده
 کبوتری سبز که در ایینه پرواز می کند
چشم به راه کدام واژه از دهان دریایی ؟
 باور کن
 هیچ ستاره ای قبل از آسمان متولد نشده
 نخ بادبادک نگاهت را پایین بیاور
به من نگاه کن
 امروز پنجم پنجره است
 و من اندازه ی همین آسمان برهنه
دوستت دارم

 

9

 

تو اگر لب تر کنی
 دیر یا زود
 بارانی ام را می پوشم
و به دیدن باران های تمام روزهای هفته از سال نیامده می روم
 به خاطر تو ، مخاطب
دیر یا زود
 آسمان را جواب می کنم ، دریا راخراب
تو فقط لب تر کن
آه ، چه قدر خوبم من در این ساعت خوابیده
چه قدر خوبم
 وقتی که می گویی
 مراقب دختری که ته ایینه ات شاعر می شود باش
 چه قدر خوبم
 وقتی که هر چند بی برواز ، بی واژه ، بی اتفاق
اما هستی
 سبز و ساده و آرام
 می نشینی و از خورشید عریان دوشنبه ها حرف می زنی
 که ترس از سفر کبودش می کند
 و از هلال ماهی
 که در ایینه ام کاشته ام
 و ناشنیده می دانی
هر سال زمستان پر از عطر بابونه می شود
 نگاهم می کنی
دهانم طعم آبی می گیرد
 نگاهم می کنی
 آسمان بنفش می شود
بنفشه می بارد
دریا طعم نارنج می گیرد
نارنجی می شود
 نگاهم می کنی
 ساعت بیدار می شود
 عقربه ها راه می افتند
 به هشتاد می رسند
نگاه تو روی نت سی قفل می کند
 نگاه من کلید سل می شود
قفل را باز می کند
آه ، چه قدر خوبم
وقتی که بی برواز ، بی واژه ، بی اتفاق
 اما هست

 

به خاطر بسپاریم


زمانی می رسد که تصور می کنی همه چیز به پایان رسیده است،در حالی که آن زمان،نقطه آغاز است!
لحظاتی خود را رها کن،آنگاه در تنهایی خود را بیاب!
از کسانی مباش که از گناه دیگران ترسناکند و از عاقبت گناه خود غافل!
کاری را که فکر می کنید درست است فراموش نکنید و به محض آنکه احساس کردید کارتان اشتباه است از آن دست بکشید!
بزرگترین درس اشتباهات این است که آنها را فقط یک بار انجام دهیم!
ایمان به قضا و قدر،غم و غصه را بر طرف می کند!
بهترین شیوه انجام کار بزرگ و ظاهرا غیرممکن،تقسیم آن به کارهای کوچک است!
مواظب خودت باش،وقتی خورشید به زمین نگاه می کند،می تواند بگوید:این بیکاره ای است که خوابیده!
کسی که از هیچ کس عیب جوئی نکرده در شمار عذرخواهان در نمی آید!آن را که ادب نباشد خرد نباشد
!

 

 

 

 

 

 


87/5/29::: 6:27 ع
نظر()
  
  
من می دونم که تو خوبی
اما می دونم که خیلی خوب نیستی
می دونم که دوست دارم
اما مطمئنم که خیلی دوست ندارم
می دونم که خیلی قشنگی
اما باور دارم که خوشکل تر از تو زیاد هست
می دونم که عاشقتم
ولی اگه یکی پیدا بشه می تونم دوباره عاشق بشم
اما تم نمی دونی که من گاهی ٬بیشتر وقتا٬ همیشه ٬
دلم واست تنگ می شه...
شلی
                                                ***
آدمای عاشق٬ چشماشمن بستس
نمیشه فهمید چی تو کلشون می گذره!
قصه ی اولین عشق و عاشقی!
یه دروغ بزرگه
 ازش نپرسی بهتره!
شل 
هی!
جدایی خیلی سخته!
این و تو نمی فهمی.
اما حد اقل سعی کن درک کنی...
شلی
                                                   ***
عشقم را نثار تو کردم...اما نپذیرفتی.
زندگیم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندی،
کاش روزی آن را برگردانی.
عشقم را نثار تو کردم...اما نپذیرفتی.
عشقم را به تو هدیه کردم آن را دور انداختی،
کاش روزی آن را به من بر گردانی...
شل
روحتان بزرگ دلتان شاد
سکوت سرشار از چه ناگفته هاییست
گاهی وقت نگاه سرشار از فریاد است ولی فقط لبخند
وباز هم لبخند
و نمی دانم تا کی باید بخندم؟؟؟

دلم برای نگاهش دوباره لک زده است
وبی خیال که عمری به من کلک زده است
قمارعشق و این همه شکست تکراری
دوباره بی بی دل را حریف تک زده است
عجیب علت جیغ مرا نمی فهمند
خودش به زخم سکوت لبم نمک زده است
ولم کنید که دیگر نمی توان خفه کرد
کسی که حرف دلش را به قاصدک زده است
یکی دوبار صدا زد عبورکن شاعر
شعور در پس این کله ها کپک زده است

سلام
سلام به همه
سلام به تو
سلام به تو که هرروز در انتظارت،ساعتها پشت این دریچه کوچک می نشینم وبه امید اینکه لحظه ای بیایی،چشم برهم نمی زنم.
سلام به تو
سلام به تو که همیشه همراهم بوده ای.در غمهایم،غمگین ودرشادیهایم،شادمان بوده ای.
سلام به تو
سلام به تو که همیشه نگران حالم بوده ای.
سلام به تو
سلام به تو که حق رفاقت را ادا کردی.
سلام به تو
سلام به تو که نمی شناسمت.
سلام به همه شما
من همه را دوست دارم.
من تورا بیشتر از همه دوست دارم.
مرا ببخشید.
من در قلعه تنهایی خود،محبوس شده ام.
بلندترین بیستونهای جهان،ازقلعه تنهایی من،سربه فلک کشیده اند.
بی رحم ترین خسروان،در اینجا فرمانروایی می کنند.
همه منتظر دیدن سوختن سیاوش در آتش هستند.
عده ای شادی و دست افشانی می کنند و عده ای می گریند.
تو چه می کنی؟
من کدخدا هستم

جرمم،شیدایی است.
آماده ام که در میان آتش بروم.
یا در شعله های آتش ناپدید خواهم شد وقدم درراه آن سفر بزرگ خواهم گذاشت ویااز آتش خواهم گذشت و به مقصود می رسم.
هر چه خدای خواهد ،آن خواهدشد.
من فرهادم.
همان فرهاد کوهکن.
من عشقم.
همان عشق که در فرهاد بود.
او نمی دانست و خود را می ستود.
من مجنونم.
همان مجنون صحراگردی که درسیاه چادرش،آوای نگاه لیلا برپاست.
من همه هستم و هیچ نیستم.
می گویم ،اما خموشم.
من کیستم؟
کلید قلعه تنهایی و پایان خاموشیم،جواب این سوال است.
خموشم،
اما می نویسم.
آنچه را می نویسم که دلم فرمان می دهد.
آنی را انجام می دهم که دلم می گوید.
شایدخودرابیابم

روزها یکی پس از دیگری می آیند و می روند و تنها خاطراطی را از خود به جا می گذارند.
یک روز آسمان آفتابی و روز دیگر ابریست.
یک روز باد غارتگر خزانی می وزد و یک روز سفیدی برف همه جا را پر می کند.
اما من هر روز را با آرزویی کهنه و امیدی تازه شروع می کنم و به انتظار فردایی دیگر چشم به راه تو هستم.
چشم به راه تو هستم که
بیایی و مژده بهار را به باغ آرزوهایم بدهی
بیایی و ...
وچشمانت
با من گفتند
فردا روز دیگری است
اما من هنوز دلم تنگ است
من دلتنگ تو هستم
آسمان دلم هنوز بارانی است

راستش این چند جمله رو دلم گفت بنویسم،منم نوشتم.همین.
بالاخره نمی دونم با این مسئله کنکور فوق لیسانس چیکار کنم.تقریبا هرکسی که بهم می رسه دوتا سوال ازم می پرسه.(امسال کنکور میدی؟شروع به خوندن کردی؟)در جواب همه هم می گم هنوز شروع نکردم.نمی دونم چیکار می خوام بکنم.هرروز یک مشغولیت ذهنی جدیداضافه می شه.درس خواندن هم یه ذهن آرام می خواد.اما تنها چیزی که تو ذهن من پیدا نمی شه ،سکون و آرامشه.با خودم که تعارف ندارم .میدونم اگه کتاب بذارم جلوم،به تنها چیزی که توجه نمی کنم،چیزیه که می خوانم.می خوام کارهای ناتمامم رو تموم کنم.امیدوارم دیرنشه...

امشب هوا بارانی است.
امشب هوا بارانی است و من گریه نمی کنم.
امشب هوا بارانی است و من
نه
من امشب می گریم.
شاید دل گرفته ام،همچو ابر بارنی
گشایشی از گریه شبانه بگیرد.
شاید اشکهایم در میان قطرات باران گم شود.
باران اشکهایم را می شوید.
شاید هیچکس نفهمد که من گریسته ام.
اما نه
تو حتماًمی فهمی.
فردا که ببینمت،
صفای آسمان بهاری دلم را خواهی دید
و به نمناکی هوای دلم پی خواهی برد...

به نام دوست که هر چه داریم از اوست
حدیث جاودانگی...
ای دوست
ترانه ای بخوان که شب ،
از این که هست ،
عاشقانه تر شود !
بمان که ساعت از بلور لحظه ها ،
پر از تلألو ستاره ها شود .
شکست نور ثانیه ،
شکست این دقیقه ها ،
به مخمل حضور تو،

در این سرای دوستی/
پیام خنده میدهد
به میمنت ،
به سادگی ،
شب از ترانه های شاد ،
پرز خوشه
میشود !
و خوشه های این خوشی ،
شراب ناب میدهد !
می شباب میشود !
زلال مهر جانفزا ،
به جلد خانه ترانه ها میرود !
حدیث جاودانگی ،
سرود خوانواده میشود .
تو گرترانه سردهی ،
گروه ما
ترانه ها
همه ترانه خوان شوند
یک دل و یک صدا شوند
لبی به جام بر نهی ،
سکوت دلخراش ما
ز یاد ......... میرود !
پرنده خیال ما ،
ز بام ........ میپرد !
به دور دستهای دور آشیانه میکند !
ما را رها زبند این همه عذاب میکند !
.بهار زنده می شود/


سربلند و پیروز باشید

 

حوّا شدم‏
دستم به آرزوى محالت نمى‏رسد،
پاى حقیقتى به خیالت نمى‏رسد
غیر خودت چه تحفه رهاوردت آورم؟
تقدیمِ جمله‏اى به جمالت نمى‏رسد
حوّا شدم، چو سیب تعارف نمودییم‏
غافل از اینکه شوقِ وبالت نمى‏رسد
دوشیزه‏اى به راهِ تو گسترده دامنش‏
شد پیر زال و گَردِ وصالت نمى‏رسد
اى پلّه پلّه داده مرا ارتفاعِ عشق،
جایى رسیده‏ام که مجالت نمى‏رسد
چون حُرمتِ حریمِ توام ناشکسته بِه،
شهناز را مخواه، حلالت نمى‏رسد

نگاه حسرت‏
اى شعر، اى صلیبِ منِ عارى از گناه،
خطّى که بر مسیرِ جبینم نوشته‏اند
گویا چهار عناصر، آب و گِلِ مرا
مصلوبِ عرض و طولِ شریعت سرشته‏اند

عمرى است اختیار تمامِ وجودِ خویش‏
در رنجِ چار میخِ قضایت نهاده‏ام،
گاهى به پاسِ حشرِ حروفى نخفته‏ام،
گاه از پىِ قیامِ معانى ستاده‏ام‏

پُشتِ نگاهِ حسرتِ نامحرمان بسى‏
من دیده در قبالِ حضورت گشوده‏ام،
گر شاعرى به نامِ کسى عاشقانه گفت،
تنها به نامِ تو است که آنرا سروده‏ام‏

آواى خونِ ریخته‏ام در سکوتِ تو،
تا جاى جاى وادىِ عشقت فنا شوم،
خورشید گونه در اُفقت رفته‏
ام فرو،
تا مایه حسادت و رشکِ خدا شوم...

اى شعر، اى تو سرخترین سیبِ معصیت،
معصومیتیم نخورد دریغِ بهشتِ من‏
پى بُرده‏ام که نیمه گمگشته منى،
اى شعر اى بلاى من اى سرنوشتِ من!...

 

 اتاقی که به اندازه یک تنهایی است ،

دل من که به اندازه یک عشق است ،

به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد .

من تمام ساده لوحی یک قلب را با خود به قصر قصه ها می برم !

و تو می آیی

بالاخره می آیی ...

فقط کمی دیر کرده ای ! همین !!!Upgrade your email with 1000

 

Upgrade your email with 1000Upgrade your email with 1000Upgrade your email with 1000Upgrade your email with 1000

 

شگفتا وقتی بود نمی دیدم
وقتی می خواند نمی شنیدم
وقتی دیدم که نبود ...
وقتی شنیدم که نخواند ...
و من هنوز حیرانم
 

حیران همه شبهایی که گذشت و تو نبودی !!!Upgrade your email with 1000

 

Upgrade your email with 1000Upgrade your email with 1000Upgrade your email with 1000Upgrade your email with 1000

دختر تنهای شبUpgrade your email with 1000

 

 

 

 

 
 
 

86/1/21::: 12:50 ع
نظر()
  
  

 

 

 

 

 

 

 

Image hosting by TinyPic

Image hosting by TinyPic

 

گفت تیغه ی یک گیاه   

تیغه ی یک گیاه به یک برگ پاییزی گفت (( هنگامِ افتادن چه سروصدایی می کنی ! همه ی رویاهای

 

زمستانی مرا به هم می ریزی .))

Image hosting by TinyPic

برگ برآشفت و گفت (( ای فرومایه ی فرونشین ! موجود بی آواز و

بدخلق ! تو در هوای بالا زندگی می کنی و از صدای آواز چیزی نمی فهمی .))

آنگاه برگ پاییزی روی زمین خوابید و به خواب رفت .

چون بهار رسید باز بیدار شد – و یک تیغه ی گیاه بود .

Image hosting by TinyPic

هنگامی که پاییز آمد و خواب زمستانی او را فرا گرفت و برگ ها از همه جا روی او می ریختند ، زیر لب

با خود می گفت (( وای از دست این برگهای پاییزی !

چه سرو صدایی می کنند ! همه ی رویاهای زمستانی مرا به هم می زنند .))

از کتاب پیامبر و دیوانه ( جبران خلیل جبران )

خوشا پرنده ...   

من ترجیح می دهم به گونه ای زندگی کنم که انگار خدایی هست

و بعد از مرگ متوجه شوم که خدا نیست بجای اینکه

بگونه ای زندگی کنم که انگار خدایی نیست و بعد از مرگ متوجه شوم که خدایی هست

***

من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود

هنگامی لب به زمزمه گشودم

که مخاطبی نداشتم

و هنگامی تشنه اش شدم

که در برابرم دریا بود و دریا بود و دریا

 

می دیدند که آمده دستشان را بگیرد
و می گریختند
می دیدند که آمده نجاتشان دهد
و می رفتند

می دیدند که امده سعادت هدیه شان کند
شاخه شاخه گلهای بهشت را در جهنم گمراهیشان بریزد
آیه آیه نور آسمان را در زمین بی خبری شان بتابد
می دیدند
قرآن مبین را ....
وبر چشم مهری داشتند
و بر دل قفلی که گشوده نمیشد .


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


85/12/26::: 12:17 ع
نظر()
  
  
پیامهای عمومی ارسال شده