قلب زن است که جهان را به چرخش در میآورد . زنها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و میدانند که بغل کردن و بوسیدن میتواند هر دل شکستهای را التیام بخشد . کار زنها بیش از بچه به دنیا آوردن است .. آنها شادی و امید به ارمغان میآورند . آنها شفقت و فکر نو میبخشند زنها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند . خداوند گفت: این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!
فرشته پرسید: چه عیبی؟!
خداوند گفت: قدر خودش را نمی داند ...
خلقت زن .. شل سیلور استاین
++++
جایی دری هست،
روزی آن را خواهی یافت
وقتی که دیگر به دنبالش نیستی...روزی رویاهایت تحقق پیدا میکنند و ترا غافلگیر میکنند.....
+++++
شخصی می گفت:
«من سی سال دارم.»
بزرگی به او خرده گرفت و گفت:
«نباید بگویی سی سال دارم، باید بگویی آن سی سال را دیگر ندارم.»
راستی شما به جای سال هایی که دیگر ندارید، چه دارید ???
دلتنگ تر از همیشه
باز میگردم به کوچههای کودکی
کوچه
همسایه را کم داشت
پسرک عاشق را
و دخترِ عصیان گری با موهای ژولیده
که روز ها
بادبادکهایِ پسری را هوا یی میکرد
و شب به شب
پشتِ پنجره ها
پیشِ چشمِ عاشقی
نقش ماه را بازی میکرد
آآا آآا آآا ی کوچه
با اینهمه خاطره چه کرده ای؟
با شعرهایِ من
با ستارههایِ من
با جسارتِ کودکیهای من
با مردِ همیشه عاشقِ من چه کرده ای؟
کوچه !!!!
دلتنگم ... دلتنگ
کودکیام را نمیخواهم
پشتِ بامِ پر ستاره را نمیخواهم
ماه و مهتابم برایِ تو
شعرهایم برایِ تو
این خانه و خانه ی همسایه برایِ تو
پنجره را به من باز گردان
و پسرکی که
بادبادکش را آزاد میکرد
تا دستهایش اسیرِ دستهای من باشند
کوچــــــــــــــــــه!!
نگو همه چیز را
زندگی را باد برد
دلتنگــــم کوچـــه ... دلتنگــــــــــــــــ
در شهر خدا، پلک پنجره ها بسته نیست،
سنگینی قفلها، درها را خسته نمیکند.
دقیقه ها نبض متعادل دارند،
روح رستن و زندگی جاری است …
هوای جهان آلوده ست,
کمی در شهر خدا قدم بزنیم
+++++++
خودت را که به خدا سپردی دیگرنگران هیچ طوفانی مباش!
کشتی نوح را یک غیرحرفه ای ساخت
و
کشتی تایتانیک رایک حرفه ای.....
++++++++
گاهی دلت تنگ می شود
تنگ
تنگ
تنگ
آنقدر تنگ ، که دیگر اسمش دل نیست
شاید نقطه ای جا مانده،
از خاطراتی دود شده باشد ، در اعماق وجودت
که روزی نامش دل بود و تنگ می شد !
++++++
یک شب سرد زمستانی
یک خانه ی گرم و روشن
یک خانواده ی همدل
یک جمع بی ریا و صمیمی
همین ها برای خوشبختی بس است...
ابرها را من...
در قاب پنجره نگذاشته ام...که بردارم
اگر آفتاب نمی تابد...
تقصیر من نیست...
با این همه.. شرمنده تو ام
خانه ام..در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها...
مرا ببخش اگر تو را دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمیاید.
93/10/14::: 12:19 ع
نظر()