سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چشم زخم راست است و افسون راست ، و جادوگرى حق است و فال نیک درست و فال بد نه راست ، و بیمارى از یکى به دیگرى نرسد و بوى خوش بیمارى را بهبود دهد ، و عسل درمان بود . و سوارى و نگریستن به سبزه درمان بیمارى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :18
کل بازدید :202138
تعداد کل یاداشته ها : 117
103/2/16
12:51 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسعودمسلمی زاده[52]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 

 

تقدیم به بچه یاغچیان ( جوجه )
آهنگ زندگیت را خودت می نوازی ,,,
به زودی خواهی فهمید ,,,
مهم نیست چند نفر ,,,
مهمان "موسیقی" زندگیت می شوند ,,,
مهمان ها ، می آیند و می روند ,,,
و فقط خودت تا آخر ,,,
شنونده خودت خواهی ماند ,,,
یادت باشد ,,,
مهم این است طوری بنوازی ,,,
که تا آخر از این "موسیقی" لذت ببری ,,,
و بلند شوی و برای خودت دست بزنی ,,,
من پیوسته از تو گریخته ام 
و 
به اتاقم 
کتابهایم 
دوستان دیوانه ام
و
!!! افکار مالیخولیائی ام پناه برده ام
!قبول دارم که کله شق بودم
....اما 
تو هم همواره فقط در پی اثبات سه چیز بودی
 
...............اول آنکه :در این ارتباط بی تقصیری
 
                  .. ...........................  دوم آنکه: من مقصرم            
                              
.و سوم : با بزرگواری تمام, حاضری مرا ببخشی
چه لحظه دردناکیه  
        
اون لحظه ای که  ازت میپرسن:خوبی؟؟؟
!!!!!بغض تو گلوت میپیچه
به قول باباطاهر
(جهان با این فراخی ,تنگت  آیو)
....زخم دلت تازه میشه
...عرصه بهت تنگ میشه
...دنیات سیاه میشه
...قلبت تو سینه  بی قراری میکنه
...چشات از درد سوسو میره
...نگات میخکوب میشه
...دست و دلت  میلرزه
...قدمهات سست میشه
...افکارت آشفته میشه
!!!غصه هات فریااااااااااااااااااااد میزنن
...و آهی از ته دل میکشی
و
...ثانیه ها ,دردهات رو  مرور میکنی
و
 انگشتان نحیف و لرزانت را روی دکمه ها میرقصونی 
 .........و از پنجره دلت می نگاری
.... افکارت را
....غصه هایت را
 ....دلتنگیهایت  را
....و داستان بیقراری ها و درد هایت را 
و
....جبر روزگاری را   که ,عزمی جزم , به غارت جانت بسته 
......وروحی که ,با سوهان زندگی, ساییده شده
و
................نابودت کرده
.
.
.
.
!!!!هفت-هشت خط تایپ میکنی,
.
.
اما
.
.
در زمان  ارسال
...نفست  تو سینه حبس میشه
...مدتی تامل میکنی
...بغضت میترکه
...حلقه های اشکهای گرمت رو از جلوی چشات کنار میزنی
و
همه ناگفته هات  رو پاک میکنی
.
.
...وباز دوباره  مثل همیشه
...یک لبخند تلخ  تکراری ,رو لبات نقش میبنده
.
.
و
.
.
فقط
مینویسی
.
.
خوبم
مرسی, تو چطوری؟
بانو...
روزهایی را هم
برای خودت زندگی کن
برایِ خودت شاخه گلی بخر
به دیدن خودت برو
عطر دلخواه ات را ، موسیقی مورد ِ علاقه ات را گوش بده
به گلدان تاقچه ی اتاقت آبی بده
بزن به خیابان
به آدمها بی منت لبخندی بزن
بر سر کودکی دست نوازشی بکش
رویِ جدول کنار خیابان راه برو
دست نابینایی را بگیر همراهی اش کن
برگرد به خانه
دوشی بگیر
برایِ خودت چای دم کن
در آینه نگاه کن و
چشمکی بزن و بگو
سلام رفیق ... ! حالت چطور است؟
مبادا خودت را از یاد ببری
فراموش نکن
که تو بهترینی....
بهترین...
 
 

93/8/14::: 1:29 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده