گرمی دست تو را می طلبد
برف نگرانم نمیکند
حصار یخ رنجم نمیدهد
زیرا پایداری میکنم
گاهی با شعر
و
گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیلهی دیگری نیست
جز آنکه
"دوستت بدارم"
مردمان می پرسند
زندگی زیبا چیست ؟
دست تو را می گیرم
و به خود نزدیک می کنم
سرم را آرام
بر شانه ات تکیه می دهم
و در چشمشان
لبخند می زنم
دلم برای کسی تنگ است که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد
و پری دلم را با وجود خود خالی
دلم برای کسی تنگ است
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
دلم برای کسی تنگ است
که بیاید
و به هر رفتنی پایان دهد
دلم برای کسی تنگ است
که آمد
رفت
...... و پایان داد
کسی ....
کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود...
بسمه تعالی
امروز میخوام راجب حس فوق العاده براتون بگم خوب اول باید بگم که اینو تقدیم میکنم به کسی که حس فوق العاده رو تو دلم بیدار کرد :
احساسی که من به تو دارم یه حس فوق العاده است
عشق تو مثل یه سایه منو دنبال میکنه
حسرت دستای گرمت دلمو آب میکنه
این شعر زیبا تقدیم به سحر
می خوام یه قصری بسازم
پنجره هاش آبی باشه
من باشم و تو باشیو یک شب مهتابی باشه
می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری
می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری
میخوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم میخوام شبا عکس تو رو تو خواب گل ها ببینم
میخوام که جادوت بکنم همیشه پیشم بمونی
از تو کتاب زندگیم یه حرف رنگی بخونی
امشب میخوام برای تو یه فال حافظ بگیرم
اگه که خوب در نیومد به احترامت بمیرم
امشب میخوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم
برای خوشبخت شدنت خدا خدا خدا کنم
امشب می خوام رو آسمون عکس چشاتو بکشم
اگه نگاهم نکنی ناز نگاتو بکشم
میخوام تورو قسم بدم به جون هر چی عاشقه
به جون هر چی قلب صاف
رنگ گل شقایقه
یه وقتی که من نبودم بی خبر از این جا نری!
بدون یه خدافظی پر نزنی تنها نری!!
یه موقعی فکر نکنی دلم برات تنگ نمیشه
فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه
اگه بری شبا چشام یه لحظه هم خواب ندارن
آسمونای آرزو یه جرعه مهتاب ندارن
راستی،دلت می یاد بری؟
بدون من بری سفر؟
بعدش فراموشم کنی برات بشم یه رهگذر؟
اصلا بگو که دوس داری این جور دوست داشته باشششم؟
اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا کاشته باشم؟
حتی اگه دلت نخواد اسم تو،تو قلب منه
چهره ی تو یادم میاد وقتی که بارون می زنه
ای کاش منم تو اسمون یه مرغ دریایی بودم
شاید دوسم داشتی اگه آهوی صحرایی بودم
ای کاش بدونی چشاتو به صد تا دنیا نمیدم
یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمیدم
به ارزوهام میرسم وقتی که تو پیشم باشی
اونوقت خوشبخت میشم مثه فرشته ها تو نقاشی
تا وقتی اینجا بمونی بارون قشتگ و نم نمه
هوای رفتن که کنی
مرگ گلای مریمه
نگام کن و بهم بگو
بگو می ری یا میمونی ؟
بگو دوسم داری یا نه
مرگ گلای شمعدونی
نامه داره تموم میشه
مثل تموم نامه ها
اما تو مثل همیشه
عاشقی و بی انتها...!!
دلم میگه اره دلم دوست داره بگو اره بگو اره
در توالی سکوت تو ?
در تداوم نبودنت ?
رد پای آشنایی از صدای تو ?
در میان حجم خاطرم هنوز زنده است ?
هنوز می تپد و باورش نمیشود که نیستی
که رفته ای ?
کجا نوشته اند؟
عشق
این چنین میان مرز سایه هاست؟
این چنین پر از هجوم فاصله
!
در تقابل میان آب و تشنگی ?
تقابل میان درد و زندگی
کجا نوشته اند؟
دنیایم را میدهم برای لبخندت... هراسی نیست ...شاد که باشی دوباره دنیا از آن من است
بیا خط بکش بر سکوت دلم
بیا بغض این ابر را پاره کن
بیا یک سفر پا به پایم بیا
سکوت دلم را بیا چاره کن
بیا خسته ام از شب و گریه ها
از این قصه تلخ و بی انتها
بیا خط بکش بر سکوت دلم
هنوز فرصتی هست اما بیا
رها کن سکوتی رو که بین ماست
بیا لحظه لحظه منو تازه کن
که من زنده می شم به لبخند تو
بیا عشقتوبا دل اندازه کن
بیا عاشقم باش و باور بکن
که با تو کس عقده هامو ندید
هنوز اول راه خوشبختیه
بیا آخر این ترانه رسید
آهسته تر بیا
غوغا نکن که دلم
با شور دردناک نفس های گرم تو
بی تاب می شود .
آهسته تر بیا،دلواپسم نکن،
برای خاطره بازی
فرصت ، همیشه هست .
وقتی تو می رسی
احساس می کنم
سکوت می شکند
ثانیه ها گرم می شوند
فاصله ، از لای انتظار پنجره
فرار می کند
آغوش می شود تمام تنم از نگاه تو
جایی برای کلام نیست
خاطره ، خود با تمام آنچه هست
میان چشم های عاشق ما
حرف می زند
و آرام
برگ می خورد وقتی تو می رسی
زندگی ، با تو می رسد
لبخند ، با تو می رسد
احساس می کنم
جایی ، میان پلک های مدام اضطراب
برای ما ساخته اند
احساس می کنم
ما را درون هاله ای از عطر و آرزو
انداخته اند .
وقتی تو می رسی
عاشق تر از همیشه ی حرف ها،حرف می زنم
شیرین تر از همیشه ی بغض ها،بغض می کنم
وقتی تو می رسی
من، به تمام آنچه دوست دارمَش
می رسم...!
از دل و دیده ، گرامی تر هم آیا هست ؟ - دست ، آری ، ز دل و دیده گرامی تر : دست ! زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ، بی گمان دست گرانقدرتر است . هر چه حاصل کنی از دنیا ، دستاورد است ! هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ، دست دارد همه را زیر نگین ! سلطنت را که شنیده ست چنین ؟! شرف دست همین بس که نوشتن با اوست ! خوشترین مایه دلبستگی من با اوست . در فروبسته ترین دشواری ، در گرانبارترین نومیدی ، بارها بر سرخود ، بانگ زدم : - هیچت ار نیست مخور خون جگر ، دست که هست ! بیستون را یاد آر ، دست هایت را بسپار به کار ، کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار ! وه چه نیروی شگفت انگیزی است ، دست هایی که به هم پیوسته است ! به یقین ، هر که به هر جای ، در آید از پای دست هایش بسته است ! دست در دست کسی ، یعنی : پیوند دو جان ! دست در دست کسی یعنی : پیمان دو عشق ! دست در دست کسی داری اگر ، دانی ، دست ، چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ؛ لحظه ای چند که از دست طبیب ، گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛ نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست ! چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست ، پرچم شادی و شوق است که افراشته ای ! لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست ! دست ، گنجینه مهر و هنر است : خواه بر پرده ساز ، خواه در گردن دوست ، خواه بر چهره نقش ، خواه بر دنده چرخ ، خواه بر دسته داس ، خواه در یاری نابینایی ، خواه در ساختن فردایی ! آنچه آتش به دلم می زند ، اینک ، هر دم سرنوشت بشرست ، داده با تلخی غم های دگر دست به هم ! بار این درد و دریغ است که ما تیرهامان به هدف نیک رسیده است ، ولی دست هامان ، نرسیده است به هم ! فریدون مشیری