سلام به تو که منی..
سلام به من که تویی
سلامی به کرامت آدم که بهشت را به گندمی بفروخت
.تا .. فرشته نماند و محشور به فاضلاب حورالعین
وی آزادی انتخاب را بر بردگی انتصاب ترجیح داد
او در انتخاب میان خدا و خرما خدا را برگزید
تا در برهوت زمین با تحمل همه دردها
مخاطب آشنایی چون او
داشته باشد.......
در گذر از جاده ی زندگی آموختم...
خیلی چیزا رو نمیشه به زور از خدا خواست
اگه چیزی یا کسی قسمتت باشه بهش میرسی نه اینکه به زور و التماس از خدا بخوای و وقتی چند سال از زندگیتو از دست دادی تازه بفهمی اشتباه کردی
اینو فهمیدم که وقتی ناامید و شکست خورده شدی فقط خود خدا میتونه کمکت کنه و وقتی از ته دلت ازش خواستی دوباره میذارت تو راهی که باید از اول میرفتی
فهمیدم که شاید دیر شده باشه اما باید امیدوار بود
فهمیدم که باید قدر خونوادمو بدونمو دوسشون داشته باشم
و فهمیدم که:
گاهی باید از دلواپسی , نگرانی و تردید دست بکشیم و ایمان داشته باشیم که همه چیز درست خواهد شد
شاید نه آنگونه که ما انتظار داریم بلکه آنگونه که صلاح در آن است...
در گذر از جــــــــــــــــاده ی زندگـــــــــــــــی آموختم....
آموختم که همیشه و در هر شرایطی میشه لبخند زد،حتی تلخ
آموختم که آدما همیشه اون چیزی نیستن که نشون میدن
آموختم که آیینه ی هر کس باشم
آموختم که فرق نمیکنه چه جور خــــــــــــدا رو صدا کنم،مهم اینه که اون حرف منو میفهمه و واسم یه دوست خوبه
آموختم که امن ترین مکان آغوش گرم خونوادمه
آموختم که ارزش هرکس به مقام و منزلتـش نیس،به شخصیت و درک و فهم شه
در گذر از جــــــــــــــــاده ی زندگـــــــــــــــی آموختم....
که بی دریغ بخندم
که بی حساب ببوسم
همیشه راست بگویم
که رخت نو بپوشم
به ضرب ساز بچرخم
به جرم عشق بجوشم
در گذر از جاده ی زندگی آموختم....
که زندگی طولانی ترین داستان دنیاست که نمیشه زودتر صفحه آخرش رو خوند و برای دونستن آخر داستان باید تمام عمر و هستیت رو صرف خوندنش کنی
که خدا عشقه و عشق تنها خداست وقتی نا امید میشم ، خدا با تمام بزرگیش عاشقانه انتظار میکشه تا دوباره به رحمتش امیدوارشم
اگه تا الان به انچه می خواستم نرسیدم،خدا برام بهترش رو درنظر گرفته.
و اینکه آموختم که زندگی سخته ولی من از اون سخت ترم....
در گذر از جاده زندگی آموختم....
اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ،
به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای
مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که
هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دیدی …
و در گذر از جاده ی زندگی اموختم....
ایمان را نمی شود لابلای واجبات و مستحبات اموخت
ایمان اموختنی نیست
روزی میرسد در اعماق قلبت به تمام گذشته ات به تمام اندوخته هایت شک میکنی
و تازه مینشینی برای تمام سوالهای که تازه جوانه زده اند جواب پیدا کنی و
انوقت است که معنی ایمان را میچشی ایمان به افرینش خالقت دنیایت خودت هویتت و ...
و انوقت که توانستی خلق کنی یعنی ایمان اورده ای.
زندگی باید چیزی فراتر از فقط نفس کشیدن باشد.
زنده بودن یعنی نفس کشیدن. یعنی اکسیژن را داخل ریهها بکشید و دیاکسیدکربن را بیرون کنید.
یعنی هوای تازه را داخل ریهها آورده و هوای مسموم را بیرون بفرستید.
شاید این آسانترین کار به نظرتان برسد.
آنقدر ساده که خیلی از ما فقط به همین کار تا آخر عمرمان بسنده میکنیم، یعنی فقط نفس میکشیم.
رسیدن به جایگاهی که والدینتان آرزو دارند، نفس کشیدن. پیدا کردن کار، نفس کشیدن.
قدم زدن از خانه تا محلکار، نفس کشیدن…زنده بودن موفقیتی به حساب نمیآید.
نفس کشیدن، راه رفتن، دویدن، غذا خوردن و انجام کارهای اولیهای که برای سالم نگه داشتن بدنتان کافی است
کار سختی نیست. واقعاً زنده نگه داشتن خودتان کار خاصی نیست، همه ما این کار را می کنیم.
موفقیت واقعی، آدمهایی که همه درمورد آنها حرف میزنند، آنهایی هستند که واقعاً یاد گرفتهاند چطور زندگی کنند.
آدمهایی که کاری جز فقط نفس کشیدن انجام میدهند.
زنده بودن و زندگی کردن با هم فرق دارد. زنده بودن یعنی راکد بودن. یعنی همانطور که نفستان را حبس کردهاید،
اجازه بدهید جریان شما را از فرازونشیبهای خود عبور دهد.
یعنی ثابت ایستادن روی پلهبرقی که به سمت بالا در حرکت است.
یعنی اجازه بدهید دیگران شما را به سمت خط پایان بکشانند.
زندگی کردن چیزی متفاوت با این است. زندگی کردن یعنی بند آوردن نفس کسی،
گاهی قطع شدن نفس خودتان و اینکه گاهی اصلاً یادتان برود که نفس بکشید.
این درست متضاد زنده بودن است، چون زندگی کردن همیشه نزدیکتر به مرگ است.
زندگی کردن یعنی اجازه ندهید ریتم زندگی، شما را تسلیم خود کند. زندگی کردن یعنی هیچ لحظهای را از دست ندهید.
یعنی آنقدر جیغ بزنید که به نفسنفس بیفتید و آنقدر بخندید که نفستان بند بیاید.
یعنی آنقدر گریه کنید که دیگر نفسی برایتان باقی نماند.
یعنی حس کنید که همه چیز در یک لحظه تمام خواهد شد و برای آن آماده باشید.
زندگی کردن به معنی نگه داشتن، شمردن و نگاه کردن به نفسهایتان نیست. یعنی یادتان برود که نفس بکشید.
یعنی در فرصتها و اشتیاق هایتان شیرجه بزنید، خلاف جریان شنا کنید و تا مرز غرق شدن پیش بروید.
زندگی کردن یعنی با نفسهایتان، با لحظاتتان چه میکنید. یعنی چطور مسیر خودتان را میسازید.
یعنی چطور با معشوقهایتان میجنگید، چون کلمات برایتان نارسا هستند فریاد میزنید
و آرزوهایتان را تا جایی دنبال میکنید که پژمرده و خسته شوید.
زندگی کردن یعنی دوست داشتن فرزندانتان تاجاییکه آسیب ببینید، یعنی خرج کردن خوشبختیتان برای دیگران
و گم کردن خودتان در یک تکنوازی گیتار. یعنی نقاشی کشیدن تا جایی که دردهایتان را فراموش کنید،
رابطهجنسی با همسرتان برای فراموش کردن شکستگی دلتان و لذت بردن از هر تکه کیک شکلاتی.
یعنی سوختن از درون و زمین خوردن. یعنی شکست خوردن و جنگیدن. یعنی دویدن تا جایی که از نفس بیفتید و غش کنید.
یعنی جسور و سرکش بودن. یعنی هیچوقت نایستید و هیچوقت ازخودراضی نشوید.
آنهایی که فقط زندهاند هیچوقت متوجه شکل درختان وقتی باران میآید نمیشوند یا اصلاً به این فکر نمیکنند
که بیرون پریدن از هواپیما چه حسی میتواند داشته باشد. آنها هیچوقت در تلههای زندگی اسیر نمیشوند
و هیچوقت لذتهای ساده چیزهای عادی زندگی را حس نمیکنند.
آنها هیچوقت خاطراتی نمیسازند که حتی قرنها بعد دیگران به خاطر بیاورند.
هیچوقت در لحظه حال گم نمیشوند، هیچوقت از ناشناختهها غافلگیر نمیشوند و از ناممکنها به هیجان نمیآیند.
آنها هیچوقت به اینها نمیرسند چون مشغول این هستند که نفس کشیدن یادشان نرود.
زنده بودن یعنی نفس کشیدن، زندگی کردن یعنی یادتان برود نفس را از ریه بیرون بدهید.
زنده بودن یک تپش قلب است، زندگی کردن قلبی تپنده.
زنده بودن یک وضعیت است، زندگی کردن یعنی گذر کردن از همه وضعیتها.
زنده بودن آسان است، زندگی کردن دشوار.
زنده بودن یک هدیه است، زندگی کردن یعنی وجود داشتن.
زنده بودن یعنی چشمانی مراقب و محتاط، زندگی کردن یعنی هیچوقت نبستن چشمها.
زنده بودن یعنی پوستتان، زندگی کردن یعنی بیرون پریدن از پوستتان.
زنده بودن یعنی روزها پشت سر هم، زندگی کردن یعنی طلوعها تا غروبهای آفتاب.
زنده بودن یعنی راحتی، زندگی کردن یعنی گذشتن از مرز منطقه امن خود.
زنده بودن رایگان است، زندگی کردن یعنی خرج کردن هر لحظه.
زنده بودن یعنی انجام سهم خودتان از زندگی، زندگی کردن یعنی داشتن میلیونها سهم.
زنده بودن قابل درک است، زندگی کردن یعنی همیشه به دنبال پاسخ بودن.