من که مشغولم به کاردل .چه تدبیری مرا
من که بیزارم ز کار گل .چه تاثیری مرا
من سیرابم چنین ازچشمه ی جوشان عشق
خلق اگر با من نمی جوشد.چه تحقیری مرا
من که با چشم حقارت عالمی را بنگرم
سنگ اگر بر سر بکوبم . چه تحقیری مرا
خامه ی قدرت بنامم برگ ازادی نوشت
ای اسیران رین گرامی تر. چه تقدیری مرا
نام من در زمره ی این نامداران . گو مباش
بر سر امواج سر گردان. چه تصویری مرا
نشئه ی جاوید من از باده ی شوریدگی است
بهتر از این مست خواهی. با چه تخدیری مرا
من بدین ویرانی دل. بسته ام امیدها
عشق اباد ابد بادا. چه تعمیری مرا
می شود آیا که اوج آرزوهایم شوی
خوشا روزی به امیدت نشستن
قربونتون برم مسعود نظر بدین باشه عزیزم