در توالی سکوت تو ?
در تداوم نبودنت ?
رد پای آشنایی از صدای تو ?
در میان حجم خاطرم هنوز زنده است ?
هنوز می تپد و باورش نمیشود که نیستی
که رفته ای ?
کجا نوشته اند؟
عشق
این چنین میان مرز سایه هاست؟
این چنین پر از هجوم فاصله
!
در تقابل میان آب و تشنگی ?
تقابل میان درد و زندگی
کجا نوشته اند؟
گلپونه ها
به یاد 5 دیماه 1383 که برای مردم بم ،خورشید برای همیشه در سحرگاه غروب کرد
میدانم که هنوز بسیاری از دوستان نمیدانند شاعر "گلپونه ها"هما میرافشار،شاعرو ترانه سراوگوینده بسیار هنرمند سرزمینمان است
گلپونه ها گویا سرنوشتش این بود سالها پس از سروده شدن در 5 دیماه 1383 در بم به جاودانگی برسد و تا قرنها بعد
یاد آور آن زمین لرزه سحرگاهی باشد
سرودن گلپونه ها داستانی دارد که هما میرافشار آن را در آغاز این شعر نوشته است
بد ندیدم آن داستان را به همراه متن کامل شعر به 5 یاد دیماه 1383 اینجا بنویسم
همچنین غزلی با صدای خود او نیز تقدیم همه شما خوبان
*****
سحرگاه چون پنجره را گشودم تا نسیم سحر گاهی با زلفهای سرکش وجان ملتهبم بازی کند عطر گلپونه های وحشی مشام جانم را چنان سرشار ساخت
که بی اختیار به سالها قبل یعنی به زمان کودکیم باز گشتم همان دخترکی شدم که در کنار باریکه آبی به نام جوی که از نزدیک منزلشان میگذشت
با سبزه های نورس و گلپونه های وحشی درد دل میکرد
همان دختر ساکت و آرامی که بازیهای کودکانه نیز شادمانش نمیساخت
سراسر وجودش غمی بود مرموز که هر روز غروب هنگام بهاران او را به کنار پونه های سر سبز میکشید
سلام پونه ها سلام گلپونه ها امروز مامان با من قهر بود ..... وصبح نمیدانم چرا اخمهای پدرم باز نمیشد
حتی وقتی با دستهای کوچکم برای او چای میریختم به روی من لبخندی نزد
در عوض برادرم را .... ء
گلپونه ها.... مهری دختر همسایه با من بازی نمیکند چند روز است احساس میکنم که اگرپسر به دنیا می امدم بهتر بود
و گلپونه ها با چشمهای مهربانشان آرام به درد دلهای کودکانه من گوش می سپردند و هر گز از پر گوییهای من نمیرنجیدند
مطمئن بودم که آنچه به آنها گفته ام برای همیشه در سینه های پاک و نازنینشان دفن میشود آری مطمئن بودم
و آنها از همان اوان کودکی هر بهار سنگ صبور من بودند ومن چه بسیارها که به انتظارشان چشم به راه مانده ام
و اکنون در این سحرگاه روشن و دلپذیر بهاری با خود می اندیشم
در خود میگریم و افسوس میخورم که چرا نمیتوانم چون آن روزهای زود گذر و شیرین حتی به گلپونه ها نیز اعتماد کنم
آه چه سخت است بدین گونه تنها ماندن که حتی نسیم سحری نیز همراز نیست و محرم راز
قطعه شعر گلپونه ها را بدین مناسبت سروده ام
گلپونه ها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شما دارم که شاید
سر بر کشید از خاکهای تیره غم
**********
من مرغک افسرده ای بر شاخسارم
گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم
میخواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده ام
**********
گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها گلپونه ها نامهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد
**********
گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل شب ها به جز فریاد من نیست
**********
گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها خدا را
سربر کشید از خاک های تیره غم
**********
گلپونه ها گلپونه ها من بی قرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستو های ره گم کرده دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
بامن بمانید بامن بخوانید
*********
شاید که هستی راز سر گیرم دوباره
آن شور و مستی را زسر گیرم دوباره
برای شنیدن تصنیف زیبای گلپونه ها با شعر هما میرافشارو آهنگی از حسین پرنیا و صدای ایرج بسطامی روی لینک زیرکلیک کنید
برای شنیدن غزلی با صدای خود هما میرافشار روی لینک زیر کلیک کنید
https://sites.google.com/site/parallelvitality/Homa%28www.eshghast.persianblog.ir%29.wma?attredirects=0&d=1
دنیایم را میدهم برای لبخندت... هراسی نیست ...شاد که باشی دوباره دنیا از آن من است
بیا خط بکش بر سکوت دلم
بیا بغض این ابر را پاره کن
بیا یک سفر پا به پایم بیا
سکوت دلم را بیا چاره کن
بیا خسته ام از شب و گریه ها
از این قصه تلخ و بی انتها
بیا خط بکش بر سکوت دلم
هنوز فرصتی هست اما بیا
رها کن سکوتی رو که بین ماست
بیا لحظه لحظه منو تازه کن
که من زنده می شم به لبخند تو
بیا عشقتوبا دل اندازه کن
بیا عاشقم باش و باور بکن
که با تو کس عقده هامو ندید
هنوز اول راه خوشبختیه
بیا آخر این ترانه رسید