سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که تو را از گزندى ترساند چون کسى است که تو را مژده رساند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :17
کل بازدید :205667
تعداد کل یاداشته ها : 117
103/9/12
2:1 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسعودمسلمی زاده[52]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

زمـــان ...

 
 
 
طولانی می شود ...
 
 
 
برای کسانی که غصه دارند ،

 
... کوتاه می شود ...
برای کسانی که شاد هستند ،

 
دیر می گذرد ...
برای کسانی که منتظر هستند ،

 
زود می گذرد ...
برای کسانی که عجله دارند ،

 
اما ابدی می شود ...
برای کسانی که عاشق هستند ... !
--



 
یـــکی از همیـــــــن روزهــــــــــا
بایـــد خدا را صدا بــــــــــزنم
یک میــــــــز دو نفــــــــره
دو صنـــــــــدلــی
یــــــــکی مـــــــن
یـــــــــکی خــــــدا
حــــــرف نمـــــــیزنم
نـــــــگاهم کافیــــــست
میـــــــــدانم
برایـــــــــم اشــــــــک می ریــــــــزد

 

 
Avazak.ir Line28 تصاویر جداکننده متن (2)
 
این روزهــــا زیادی ساکتــــ شده اما
حرفــــ هایم نمی دانم چــــرا به جای گلــــو ،
...از چشــــم هایم بیرونــــ می آیند

 
Avazak.ir Line28 تصاویر جداکننده متن (2)
 
خدایا:
دلم هوس یک نماز دو نفره کرده است.....
فقط من باشم و تو...!!!

 
 

 
Avazak.ir Line28 تصاویر جداکننده متن (2)
 
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟
و شاه بیت غزل های لال من شده ای؟

 
چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض
جواب حسرت این چند سال من شده ای؟
...
چقدر حافظ بلدانشین ورق بخورد؟
...تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

 
چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟
خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟

 
هنوز نذر شب جمعه های من این است

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای


 
که اتفاق بیفتد کنار تو هستم
برای وسعت پرواز بال من شده ای

 
میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق
تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

 
مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست
چقدر خواب قشنگیست مال من شده ای

 

 
Avazak.ir Line28 تصاویر جداکننده متن (2)
 
دلدارم از من پرسید :
- تفاوت من و آسمان چیست ؟!
- تفاوت؟ ، عشق من ! در این است :
وقتی تو می خندی
من آسمان را از یاد می برم...‏

 
برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید


چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری

چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان

که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری

دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی

چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند

دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری

همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد

دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری

سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری

به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟

که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری

چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی

بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری

نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم

منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری

سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر

که به غیر مرگ دیر نگشایدت کناری

به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها

بنگر وفای یاران که رها کنند یاری




92/4/29::: 10:38 ص
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده