سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسى را که چهار چیز دادند از چهار چیز محروم نباشد : آن را که دعا دادند از پذیرفته‏شدن محروم نماند ، و آن را که توبه روزى کردند ، از قبول گردیدن ، و آن را که آمرزش خواستن نصیب شد ، از بخشوده گردیدن ، و آن را که سپاس عطا شد از فزوده گشتن . و گواه این جمله کتاب خداست که در باره دعاست « مرا بخوانید تا بپذیرم . » و در آمرزش خواستن گفته است : « آن که کارى زشت کند یا بر خود ستم کند سپس از خدا آمرزش خواهد ، خدا را بخشنده و مهربان مى‏یابد . » و در باره سپاس گفته است : « اگر سپاس گفتید براى شما مى‏افزاییم . » و در توبت گفته است : « بازگشت به خدا براى کسانى است که از نادانى کار زشت مى‏کنند ، سپس زود باز مى‏گردند ، خدا بر اینان مى‏بخشاید و خدا دانا و حکیم است . » [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :115
بازدید دیروز :14
کل بازدید :205424
تعداد کل یاداشته ها : 117
103/9/6
9:7 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسعودمسلمی زاده[52]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 

تو را می خواهم و دانم که هرگز 
به کام دل در آغوشت نگیرم 
تویی آن آسمان صاف و آبی 
من این کنج قفس مرغی اسیرم 
ز پشت میله های سرد و تیره 
نگاه حسرتم حیران به رویت 
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه کشایم پر به سویت 
دراین فکرم که در یک لحظه غفلت 
از این زندان خاموش پر بگیرم 
به چشم مرد زندانبان بخندم 
کنارت زندگی از سر بگیرم 
در این فکرم من و می دانم که هرگز 
مرا یارای رفتن زین قفس نیست 
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست 
ز پشت میله های هر صبح روشن 
نگاه کودکی خندد به رویم 
چو من سر می کنم آواز شادی 
لبش با بوسه می آید به سویم 
اگر ای آسمان خواهم که یک روز 
از این زندان خامش پر بگیرم 
به چشم کودک گریان چه گویم 
ز من بگذر که من مرغی اسیرم 
من ان شمعم که با سوز دل خویش 
فروزان می کنم ویرانه ای را 
اگر خواهم که خاموشی گزینم 
پریشان می کنم کاشانه ای را 
 مسعودم ز من بگذر که من مرغی اسیرم
تقدیمی از  کسی که عشق را به من آموخت
آه ای مرد که لبهای مرا 
از شرار بوسه ها سوزانده ای 
هیچ در عمق دوچشم خاموش
راز این دیوانه گی را خوانده ای
هیچ می دانی که من در قلب خویش 
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ می دانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفته اند آن زن زنی دیوانه است 
کز لبانش بوسه آسان می دهد
آری بوسه از لبهای تو
بر لبان مرده ام جان می دهد 
هرگزم در سر نباشد فکر نام 
این منم کاینسان تو را جویم به کام 
خلوتی می خواهم و آغوش تو 
خلوتی خواهم و لبهای جام 
فرصتی تا برتو دور از چشم غیر 
ساغری از باده ی هستی دهم 
بستری می خواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب به تو مستی دهم
آه ای مرد که لبهای مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای 


تقدیم به تنها ترین مرد زندگیم  مسعود
 
 

93/3/22::: 12:7 ص
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده