سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از لغزش جوانمردان در گذرید که کسى از آنان نلغزید ، جز که دست خدایش برفرازید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :46
بازدید دیروز :14
کل بازدید :205355
تعداد کل یاداشته ها : 117
103/9/6
5:23 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسعودمسلمی زاده[52]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 


 

یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم 
لحظه هایی هستند
که هستیم
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد
بی صدا........
بی هیاهو.......
همان لحظه هایی که 
راننده ی آژانس میگوید رسیدین خانم/آقا
فروشنده می گوید باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی میگوید صدای بوق را نمی شنوی
و مادر صدا میکند حواست کجاست ؟
ساعتهایی که 
شنیدیم و نفهمیدیم
خواندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد
چایی سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم که رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد
و .........
کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم
و چطور یکباره انقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
و کی دیگر اورا برای همیشه فراموش کردیم.......
" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "


بیش از هفت میلیارد نفر بر روی زمین زندگی می کنند
تو روز خودت را بخاطر یک نفر خراب نکن؛ همواره عشق باش
تمام غصه ها دقیقا از همان جایی آغاز می شوند که ترازو
بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت   .
اندازه می گیری  !
حساب و کتاب می کنی !
مقایسه می کنی !
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش
داشته ای ،که زیادتر دل داده ای ،که زیادتر گذشته ای ،
که زیادتر بخشیده ای ،به قدر یک ذره ،یک نقطه ،
یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم

زود عجله نکن

مـردی بـه پـیـش زنـش آمـد و بـه او گـفـت: "نـمـیـدانـم امـروز چـه کـار خـوبـی انـجـام دادم کـه یـک فرشته بـه نـزدم آمـد و گـفـت کـه یـک آرزو کـن تـا مـن فـردا بـرآورده اش کـنـم"!

 
زن بـه او گـفـت: "مـا کـه 16 سـال اجـاقـمـون کـوره و بـچـه ای نـداریـم، آرزو کـن کـه بـچـه دار شـویـم.

 
مـرد رفـت پـیـش مـادرش و مـاجـرا را بـرای او تـعـریـف‌ کـرد، مـادرش گـفـت: "مـن سـالـهـاسـت کـه نـابیـنـا هـسـتـم، پـس آرزو کـن کـه چـشـمـان مـن شـفـا یـابـد"

 
مـرد از پیـش مـادرش بـه نـزد پـدرش رفـت، پـدرش نـیـز بـه او گـفـت: "مـن خـیـلـی بـدهـکـارم و قـرض و قـولـه زیـاد دارم، از اون فـرشـتـه تـقـاضـای پـول زیـادی کـن"

 
مـرد هـرچـه کـه فـکر کـرد هـوای کـدامـشـان را داشـتـه بـاشـد، کـدامیـک از ایـن افـراد تـقـدم دارنـد، زنـم؟ مـادرم؟ پـدرم؟

 
تـا فـردا راه چـاره را پـیـدا کـرد و بـا خـوشـحـالـی بـه پیـش فرشته رفـت و گـفـت: "آرزو دارم کـه مـادرم بـچـه‌ام را در گـهـوارهای از طـلا بـبـیـنـد“

 
چـقـدر خـوبـه مـا هـم کـمی فـکـر کـنیـم و عـجـولانـه تـصـمیـم نـگیـریـم

93/4/10::: 11:15 ص
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده