سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، ثمره حکمت است و درستی از شاخه های آن . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :58
بازدید دیروز :14
کل بازدید :205367
تعداد کل یاداشته ها : 117
103/9/6
5:34 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسعودمسلمی زاده[52]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 

http://www.dascot.org/depression/images/sad.JPG

من ترانه می سرایم

تو ترانه می نوازی

در ترانه های من اشک است و بی قراری 

یک بغل از ارزوهای محالی...

تا ابد چشم انتظاری...

فکر پایان و جدایی...

ترسم از این است که شاید

در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی...

 

من ترانه می سرایم

در ترانه هایم اما

 گاه گاه ازباتو بودن می سرایم

از نگاهت می سرایم

از صدایت می سرایم

گاه گاه حس می کنم من

ازجدایی ها سرودن باطل است

مینویسم با تو هستم

با تو بودن می سرایم

افتاب و ماهتاب هم از برایم

یک ترانه می نوازند....

 

من ترانه می سرایم

تو ترانه می نوازی

در ترانه های تو

من نمی دانم...نمی دانم...

چه سوزیست....

من نمی دانم چه لحنیست...

کاینچنین ارام و ساکت اشک میریزم

با صدای سازت اما من

 تمام هستی ام را می سرایم

زندگی را می رهانم

عشق را می پرورانم...

 

من برای تو ترانه می سرایم

تو فقط اما ترانه می نوازی.....

 

----------

کنار سیب و رازقی
نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی
بی خبر از دلبستگی
عاشقم

 

 

ابر شدم صدا شدی
شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی
عشق شدم تو غم شدی
 

 

 

انسیه من دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو
 
گمگشته در بارون تو

 

 

مجنون لیلی بی خبر
در کوچه های دربه در
مست و پریشون و خراب
هر آرزو نقش برآب
شاید که روزی عاقبت
 
آروم بگیرد در دلم

 

 

 کنار هر ستاره ای
نشسته ابر پاره ای
من از تبار سادگی
بیخبر ازدلدادگی

عاشقم

 
 
ماه شدم ابر شدی
اشک شدم صبر شدی
برف شدم اب شدی
قصه شدم خواب شدی
 

 

فرق بین دوست داشتن و عشق ورزیدن و فرق بین عشق معمولی و عشق روحانی در چیست ؟

 

بین دوست داشتن و عشق ورزیدن فرق زیادی است . در دوست داشتن تعهدی وجود ندارد ولی عشق ورزیدن تعهد است . به همین علت است که مردم زیاد راجع به عشق حرف نمیزنند . در واقع مردم به نحوی از عشق حرف میزنند که تعهدی  مورد نیاز نباشد . مثلا میگویند : (( من عاشق بستنی هستم )) چگونه میتوان عاشق بستنی بود ؟ میتوان بستنی را دوست داشت اما نمیتوان عاشقش بود . یا میگویند : (( عاشق سگم هستم )) یا (( عاشق ماشینم هستم )) میگویند عاشق اینم ,  عاشق آنم ;  اما مردم واهمه دارند از اینکه به همدیگر بگویند عاشق هستند .

مردم به هم میگویند (( به شما علاقه دارم )) چرا به هم نمیگویند (( عاشق شما هستم )) برای اینکه عشق تعهد آور است . عشق درگیر شدن است – خطر کردن  و مسوولیت پذیری است . علاقه داشتن گذراست . من امروز دوستتان دارم و فردا ممکن است دوستتان نداشته باشم – هیچ خطر کردنی با آن همراه نیست . وقتی به زنی میگویید (( عاشقتان هستم )) تن به خطر داده اید یعنی میتوانی روی من حساب کنی .

وقتی مردی به زنی میگوید (( به تو علاقه دارم )) در اصل چیزی راجع به خودتان اقرار میکنید و میگویید : من چنین آدمی هستم و بر این اساس به تو علاقه دارم . من به بستنی هم علاقه دارم . به ماشین هم علاقه دارم و به همین نحو به شما هم علاقه دارم . ولی وقتی پای عشق به میان می اید شما راجع به ان شخص حرف میزنید . منظورتان این است که شما دوست داشتنی هستید و پیکان به طرف ان شخص هدفگیری  شده است .و خطر در همین است . دارید قول میدهید.

نشانه های عاشق بودن چیست ؟

سه تاست . اولی ,  اغنای محض . به هیچ چیز دیگری نیاز نیست . دوم آینده وجود ندارد . همین لحظه عشق ابدیت دارد ,  نه لحظه بعد – نه فردا – نه ا ینده . و سوم ,  وجودت از میان بر میخیزد ,  دیگر وجود نداری .اگر هنوز وجود داشته باشی معنی اش این است که هنوز وارد معبد عشق نشده ای .

 لطفا کامنت  یادت نره

 


89/2/8::: 11:10 ص
نظر()
  
  

بزرگترین سایت فرهنگی و تفریحی ایرانیان |WWW.FunShad.com

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،

و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار،

برخی نادوست، و برخی دوستدار

که دست کم یکی در میانشان

بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،

نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،

تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی

نه خیلی غیرضروری،

تا در لحظات سخت

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند

چون این کارِ ساده ای است،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند

و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان که هستی

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی

و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

  امیدوارم حیوانی را نوازش کنی

به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی

وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.

چرا که به این طریق

احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.


امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی

هرچند خُرد بوده باشد

و با روئیدنش همراه شوی

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد..

  بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی

زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای اینکه سالی یک بار

پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی

خدایا تو قلب مرا می خری؟

دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت


ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد


یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است


و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟


و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست


و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.

 

یوگا



که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم.


یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
 



89/1/25::: 10:48 ع
نظر()
  
  

 

 

دوستان گلم نظر یادتون نره

 

 

دوری نمی گذارد برای گیسوانت جشنی بر پا کنم


که گیسوانت را یک به یک شعری می باید


ستایشی می باید


تک تک گیسوانت را می شناسد قلبم


انگاه که در گیسوانت محو می شوم فراموشم مکن


به خاطر بیاور که دوستت دارم


مگذار درین دنیای تاریک گم شوم


موی تواین سیاهی زیبا


همچون بال کلاغان راه را نشانم خواهد داد


به شرط انکه فاصله انها را دریغ نکند

taranehhagroups

 

 

اول از همه برایت آرزومندم که... (ویکتور هوگو)

 

 

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد

و اگر اینگونه نیست، تنهایی‌ات کوتاه باشد

و پس از تنهایی‌ات، نفرت از کسی نیابی

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

 

 

برایت همچنان آرزو دارم

دوستانی داشته باشی

از جمله دوستان بد و ناپایدار

برخی نادوست، و برخی دوستدار

که دستکم یکی در میانشان

بی‌‌تردید مورد اعتمادت باشد.

 

 

و چون زندگی بدین‌گونه است

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی

نه کم و نه زیاد، درست به اندازه

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند

که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد

تا که زیاده به خودت غره نشوی.

 

 

و نیز آرزومندم

مفیدِ فایده باشی

نه خیلی غیرضروری

تا در لحظات سخت

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا

نگه دارد.

 

 

همچنین، برایت آرزومندم

صبور باشی

نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند

چون این کارِ ساده‌ای است

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران‌ناپذیر می‌کنند

و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران

نمونه شوی.

 

 

و امیدوارم اگر جوان هستی

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی

و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمایی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

 

 

امیدوارم سگی را نوازش کنی

به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره

گوش کنی

وقتی که آوای سحرگاهی‌اش را سر می‌دهد

چرا که به این طریق

احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان.

 

 

امیدوارم

که دانه‌ای هم بر خاک

بفِشانی

هرچند خُرد بوده باشد

و با روییدنش همراه شوی

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

 

 

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی

زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای اینکه سالی یک بار

پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی: «این مالِ من است»

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

 

 

و در پایان، اگر مرد باشی

آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی

که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

 

 

اگر همه‌ی این‌ها که گفتم فراهم شد

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم...

 

 

 

 

آیینه وار

 

باید دیوونگیهامو ببخشی / نگاه سرد چشمامو ببخشی

می دونم گاهی حرفام خیلی تلخه / بگو می تونی حرفامو ببخشی

 باید گاهی توچشمام خیره شی تا / ببینی تا چه حد غمگین وخسته ام

نمی دونم دخیل دلخوشیمو / به چشمای کدوم آیینه بستم

 یه دنیا خاطره تو کوله بارم / منو از زندگی مأیوس کرده

شبای بی چراغ زندگیمو/ پر از تنهایی و کابوس کرده

 تو نور روشن روزای بعدی / همون روزایی که آیینه وارن

همون روزای خوشرنگ دل انگیز/ که تو آغوششون پروانه دارن

 تو می تونی منو آشتی بدی با / شبای روشن ستاره بازی

تو می تونی کنار من بمونی / تو می تونی منو از نو بسازی

 تو می تونی با یه لبخند شیرین / بدیهای منو آسون ببخشی

می تونی به کویر خشک قلبم / تو به آهستگی بارون ببخشی

 

 

 

 


89/1/16::: 8:54 ع
نظر()
  
  

 

 

بهار بهار <\/h1>

بهار بهار
صدا همون صدا بود

 
صدای شاخه ها و ریشه ها بود

 
بهار بهار

 
چه اسم آشنایی ؟

صدات میاد ... اما خودت کجایی
 
وابکنیم پنجره ها رو یا نه ؟

 
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه ؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از قصل شکفتنم کرد

 
بهار اومد با یه بغل جوونه

 
عید آورد از تو کوچه تو خونه

 
حیاط ما یه غربیل

 
باغچه ما یه گلدون

 
خونه ما همیشه

 
منتظر یه مهمون

 
بهار اومد لباس نو تنم کرد

 
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی

یه آشنای ساده و صمیمی

یه آشنا که مثل قصه ها بود
 
خواب و خیال همه بچه ها بود

 
آخ ... که چه زود قلک عیدیامون

وقتی شکست باهاش شکست دلامون

 
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد

چقد دلم فصل بهار و دوست داشت

واشدن پنجره ها رو دوست داشت

بهار اومد پنجره ها رو وا کرد

من و با حسی دیگه آشنا کرد

 
یه حرف یه حرف ? حرفای من کتاب شد

حیف که همش سوال بی جواب شد

دروغ نگم ? هنوز دلم جوون بود

که صب تا شب دنبال آب و نون بود

 

http://fc05.deviantart.com/fs22/f/2007/328/b/8/hold_on_to_me_love_by_WCS_Wildcat.jpg


 

اگه دلت خواست ، خورشیدم باش 


اگه دلت خواست ، مهتابم شو

شبا که خوابی آروم آروم

اگه دلت خواست ، بی تابم شو

اگه دلـــت خواست ، آوازم باش

اگه دلــــت خواست ، آهنگــم کــن

تو که نباشی خیلی تنهام

اگه دلت خواست ، دلتنگم کن

تو کـه نباشی دلـگیرم ، خـاموش و تـنـهـام

تو که نباشی می میرم ، از دست دنـیـا

تو که نباشی دلـتنگم ، آه از بـی کـسی تنهایی

تو که نباشی وای از من ، با شب گریه ها

اگه دلت خواست داغم کن با هرم لبهات

اگه دلت خواست خوابم کن با فکر فردا

تو که نباشی تاریکم تنهای تنها ، بی رویا


تو که نـبـاشی می سوزم با یـادت ایـنـجا


 


 


 

دانلود آهنگ با کیفیت MP3 128 :

  ایمان نبی زاده دانلود آهنگ تو که نباشی

دانلود آهنگ با کیفیت OGG 64 :

ایمان نبی زاده دانلود آهنگ تو که نباشی

چشمهای من به جای دستهای تو   
  من به دستهای تو آب میدهم
تو به چشم من آبرو بده 
 من به چشمهای بیقرار تو قول میدهم
 ریشه های ما به آب شاخه های ما به آفتاب میرسد
 ما دوباره سبز خواهیم شد.
زنده یاد قیصر امین پور
 
 
بیا،بیا و بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
 آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
 شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این دل رمیده سر در کمند را
 بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
!اندوه چیست 
 !عشق کدام است
!غم کجاست
((دوستان دوستون دارم
 

 

 


89/1/5::: 12:38 ع
نظر()
  
  

taranehhagroups


 

کفش من خسته نشو مقصد همین دورو براس
کفش من غصه نخور خدا همیشه اون بالاس


کفش من خاکی شدی خوب میدونم ، مثل دلم

خسته و داغونو پارس ، آخه از کدوم بگم ؟


عمریه همنفسه هر چی سواره بی کسه

خودشو گول میزنه که شاید اون روز برسه


روزی که دنیا فقط پر از خوبی باشه و بس

روزی که کنده بشن از تو دلامون خارو خس


آره سراب نیست دلکم ، وجود داره چنین روزی

ولی تا رسیدنش باید همینجور بسوزی


کفش من ، هیچکسی ارزش تو رو نفهمیده

آخه هیچکس پاهاش از سنگریزه ها نرنجیده


کفش من باهام بمون حالا که اینجا بی کسم

لا اقل بمون باهام تا آخر این نفسم


کفش من قول بده تا وقتی که همراه منی
خودت و نذاری هیچوقت رو دل هیچ آدمی

 

 

امشب به یاد بودنت تا صبح تا صبح واست شعر میخونم

برات هزار تا شعر میگم تا بدونی دوست دارم

یادم میاد پشت سرت با چشم گریون داد زدم

تو جواب اشک من به قلب من تو چنگ زدی

نا مهربون اینجوریه رسم و رسوم عاشقی؟

میگی هنوز دوستم داری من که ندیدم اینجوری

 

 

 تورو قسم دادم به جون جفتمون

 

به تموم لحضه ها خاطراتمون

اما تو گفتی نمیشه اینجا باید تموم بشه

..اینجا باید تموم بشه.

اخه مگه حرفی زدم..

آره همش بهونه بود

 

هرگز از آرزوی کسی مگریز شاید ...

 

بعضی از آدم*ها به تو فکر می*کنند
بعضی از آن*ها به تو توجه می*کنند
بعضی*ها عاشقت می*شوند
بعضی*ها آرزو دارند هدیه *شان را بپذیری ...

بعضی*ها فکر می*کنند که تو برای آن*ها یک هدیه*ای
بعضی*ها دلتنگت می*شوند
بعضی*ها برای موفقیت*هایت جشن می*گیرند
بعضی*ها قدرتت را تحسین می*کنند
بعضی*ها فقط می*خواهند با تو حرف بزنند
بعضی*ها می*خواهند که تو همیشه شاد باشی
بعضی*ها می*خواهند که همیشه سلامت باشی
بعضی*ها برایت آرزوی سعادت دارند
بعضی*ها حمایت تو را می*خواهند و بعضی*ها شانه*هایت را برای گریه*هایشان ...
و همه احتیاج دارند تا این*ها را به تو بفهمانند
اما هرگز از آرزوی کسی مگریز، شاید این تنها چیزی باشد که آن*ها در زندگی دارند ...

 

 

 

 

 

 

 


88/12/18::: 7:40 ع
نظر()
  
  

د

 

 

http://i15.tinypic.com/62ru43p.jpg

گلهء یار دل آزار

 

 

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
 
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من اینهمه بی باک نمی باید بود
 
 
همچو گل چند به روی همه خندان باشی
همره غیر به گلگشت گلستان باشی
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی
زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند و پریشان باشی
یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
 
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد
 
 
شب به کاشانه اغیار نمی باید بود
غیر را شمع شب تار نمی باید بود
همه جا با همه کس یار نمی باید بود
یار اغیار دل آزار نمی باید بود
تشنه خون من زار نمی باید بود
تا به این مرتبه خونخوار نمی باید بود
 
من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست
موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست
 
 
دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد
هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
 
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم؛ آزار مکش از پی آزردن من
 
 
جان من سنگدلی؛ دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن اولاست ز کوی تو ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
 
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد
 
 
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گزیبانم و تدبیری نیست
خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست
 
شرح درماندگی خود به که تقریر کنم
عاجزم چارهء من چیست چه تدبیر کنم
 
 
نخل نو خییز گستان جهان بسیار است
گل این باغ بسی؛ سرو روان بسیار است
جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است
ترک زرین کمر موی میان بسیار است
با لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است
نه که غیر از تو جوان نیست جوان بسیار است
 
دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند
قصد آزردن یاران موافق نکند
 
 
مدتی شد که در آزارم و میدانی تو
به کمند تو گرفتارم و میدانی تو
از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو
داغ عشق تئ به جان دارم و میدانی تو
خون دل از مژه میبارم و میدانی تو
از غم عشق تو چنین زارم و میدانی تو
 
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز
 
 
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت
سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
 
بشنو پند و مکن قصد دل آزردهء خویش
ور نه بسیار پشیمان شوی از کردهء خویش
 
 
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خود کام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پیت آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زَِهره که همراه تو یک گام روم

 

کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
 
 
از چه با من نشوی یار چه می پرهیزی
یار شو با من بیمار چه می پرهیزی
چیست مانع زمن زار چه می پرهیزی
بگشا لعل شکر بار چه می پرهیزی
حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی
نه حدیثی کنی اظهار چه می پرهیزی
 
که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن
چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن
 
 
درد من کشتهء شمشیر بلا میداند
سوز من سوختهء داغ جفا میداند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
همه کس حال من بی سر و پا میداند
پاکبازم همه کس طور مرا میداند
عاشقی همچو منت نیست خدا میداند
 
چاره من کن مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
 
 
از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر می کنی از پیش خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام؛ سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت
نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت
 
از جفای تو من زار چو رفتم رفتم
لطف کن که این بار چو رفتم رفتم
 
 
چند در کوی تو با خاک برابر باشم
چند پا مال جفای تو ستمگر باشم
چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم
از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم
می روم تا به سجود بت دیگر باشم
بار اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
 
خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی
طاقتم نیست از این بیش تحمٌل تا کی
 
 
سبزهء دامن نسرین ترا بنده شوم
ابتدای خط مشکین ترا بنده شوم
چین و ابرو زدن کین ترا بنده شوم
گره ابروی پرچین ترا بنده شوم
حرف ناگفتن و تکمین ترا بنده شوم
طرز محبوبی و آیین ترا بنده شوم
 
الله الله؛ ز که این قاعده اندوخته ای
کیست استاد تو اینها ز که آموخته ای
 
 
اینهمه جور که من از پی هم می بینم
زود خود را به سر کوی عدم می بینم
دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم
همه کس خرم و من درد الم می بینم
لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم
هستم آزرده و بسیار ستم می بینم
 
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آرده درشتانه بود خرده مگیر
 
 
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع طمع و لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم
همه جا قصهء درد تو روایت نکنم
دیگر این قصهء بی حد و نهایت نکنم
خویش را شهرهء هر شهر و ولایت نکنم
 
 
خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی سهل است
سوی تو گوشهء چشمی ز تو گاهی سهل است


 

 

اینم واسه خنده

 

jokes_1.jpg


88/11/16::: 7:57 ع
نظر()
  
  

سلام مطلب امروزم حرف دلمه خیلی دوست دارم برام کامنت بذارین نظر بدین

  اینو تقدیم میکنم به همه دوستام

راستی واسم دعا کنین 20 بهمن ماه1388 نوبت عمل دارم دعا کنین .......

 اینم شعرم

 میخوام برم از این دیار                     شکوه کنم به کردگار

ای دل تنگ بیقرار                         چه کنم به کار کردگار

                      اخ به دلم اخ به دلم

 

جلوی چشمام جونم رفت              مرغ غزل خونم رفت

 دوای درمونم رفت                      ....عشق قشنگم رفت

     یه کارد سلاخ به دلم اخ به اخ به دلم

 

 

این نوشته تقدیم به روح ناز  کسی که با رفتنش داغ ابدی در دلم نهاد الان 2 ساله تنهام گذاشته ولی هنوز دارم براش اشک میریزم    به امید شادی روحت ..... دلم برات تنگ شده  ....دیگه نمیدونم چی بگم جز این....رفتی با رفتنت قلبم به اتش کشیده شد ودگر خاموش نشو یاد تو در دل من ای گل من پس به یادتم به یادم باش شاید فردایی دگر دنیای دگر فراغت پایان یافت 

 

 

 

 ای کاش سرنوشت بر عکس مینوشت تو میماندی ومن میرفتم شاید به از درد فراغت بود  ای.....


88/11/7::: 6:54 ع
نظر()
  
  

سلام به همه  کسایی که تو غربتن..... ومثل خودم دوری از همه چیز رو تحمل میکنن.... منم واقعا سخته ولی به خاطر اهدافم دارم تحمل میکنم .....خوشحال میشم برام کامنت بذارین ..... نام مطلب قشنگی دنیا   ....... همتون رو دوست دارم  مسعود مسلمی زاده از  ایران

 

 

قشنگی دنیا

 

 

 

نرم، نزدیک

قشنگی دنیا به چیه؟به دارایی،به بچه

داشته باش،دنیا قشنگ میشه ،قشنگ دروغی نه ها! قشنگ راستی

اماداشتن.داشتن با کنز فرق میکنه

کنز هرکس کنه ،اون دنیا پدرش رو در میارن.با همون کنزش داغش میکنن

کنز یعنی چه؟

یعنی پول روی هم گذاشتن،یعنی دارایی انبارکردن،خانه پشت خانه خریدن

چون کنز میکنی دیکه هیچ نداری،صاحبش نیستی،انباردارش میشوی

هم خودت را محروم میکنی ازش ،هم دیگران را

داته باش،کنز هم نکن،لذتش را هم ببر

حسین بهترین مال وبهترین فرزند را داشت،همه هم از مالش بهره بردند

چه اونایی که ازدستش به محبت گرفتند وچه اونایی که از دستش به خصومت کشیدند

کنز هم نکرد


دلم افتاده آن طرف دیوار

دنیا دیوار های بلند دارد و درهای بسته که دور
تا دور زندگی را گرفته اند
نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت.نمی شود
سرک کشید و آن طرفش را دید.
اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم
را قلقلک می دهد
کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی
به آن طرف نگاه کرد.شاید هم
پنجره ای هست و من نمی بینم .شاید هم پنجره اش
زیادی بالاست و قد من نمی
رسد با این دیوارها چه می شود کرد؟
می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد
و می شود اصلا فراموش
کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای
برداشت و کند و کند. ...شاید
دریچه ای،شاید شکافی،شاید روزنی
همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست
کنم.حتی به قدر یک سر
سوزن،برای رد شدن نور،برای عبور عطر و
نسیم،برای...بگذریم.گاهی ساعتها
پشت این دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به
آن و فکر می کنم؛ اگر همه
چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدن روشنایی
را از آن طرف بشنوم.اما هیچ
وقت،همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که
صدای روشنایی را خط خطی کند
دیوارهای دنیا بلند است،ومن گاهی دلم را پرت
می کنم آن طرف دیوار.مثل
بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به
خانه ی همسایه می
اندازد.به امید آنکه شاید در آن خانه باز
شود.گاهی دلم را پرت می کنم آن
طرف دیوار. آن طرف حیاط خانه ی خداست. وآن وقت
هی در می زنم،در میزنم،و
میگویم:"دلم افتاده توی حیاط شما.می شود دلم را
پس بدهید..." کسی جوابم
را نمی دهد،کسی در را برایم باز نمی کند.اما
همیشه،دستی،دلم رامی اندازد
این طرف دیوار.همین. و من این بازی را دوست
دارم.همین که دلم پرت می شود
...این طرف دیوار،همین که
من این بازی را ادامه می دهم و آنقدر دلم را
پرت می کنم،آنقدر دلم را پرت
می کنم تا خسته شوند،تا دیگر دلم را پس
ندهند.تا آن در را باز کنند و
بگویند: بیا خودت دلت را بردار و برو. آن وقت
من می روم و دیگر هم بر
نمی گردم
......من این بازی را ادامه می دهم


 


زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست .
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خوشتر آن نغمه که مردم بسپارند به یاد


 


چکنویس


دیگه هیچ نشونه ای / از اونهمه عاشقی نیس
جا گذاشتیم همه رو / تو کاغذای چکنویس
همه ی خاطره ها / مونده توی دفتر باد
با سکوت من و تو / چی به سر قصه می یاد
واسه مرگ گلامون / به باغبون پیله نکن
خودمون مقصریم / به این و اون پیله نکن
با یه خورشید دیگه / می شه جوونه زد ولی
من هنوز تورو می خوام / تویی که عشق اولی
چرا گریه می کنی / گریه که درمون نمی شه
اینطوری تو شبامون / ستاره مهمون نمی شه
باید این فاصله رو / عاشقونه خط بزنیم
دیکته های غلطو / دونه دونه خط بزنیم
حالا که قصه ی ما / رسیده به آخر خط
بیا باز شروع کنیم / یه بار دیگه از سر خط


 


برای سرد ترین گرمی زندگیم

 

ای آنکه بجز تو هوایی به سرم نیست

جز یاد عزیزت کسی در نظرم نیست

قدر تو و احساس تو رو کسی نفهمید

                                      دلت از همه رنجید

...

 

همدم تنهایی من یه دفتر و قلم شده

سهم من از این همه حس

احساس ناکامی شده

 

رو می کنم به آینه                                                                            

رو به خودم داد می زنم                                      

ببین چقدر حقیر شده

                                           اوج بلند بودنم 

 

دختر شب انگار دستانش کهیر زده ? با دلی پژمرده و نگاهی خنک در تکاپوی ذره ای دلخوشی بار ها می میرد و زنده می شود

صدای وسوسه انگیز چند مرغ مینا و لجاجت معصومانه ی دو مرغ عشق برای جفت گیری سعی در زیبا نمودن زشتی تبسم زبر زندگی می کنند

من تنها تر از همیشه ی یک اندوه و سنگین تر از هزاران سال غم و تنهایی چار زانو سر در گریبان برده و کودک وار سر بر چهار چوبه ی سنگی نجره می مالم

 

سهم من از تو چه بوده غیر آزار                                                                        

تویی که دنیا برات شده یه بازار                                         

من تو رو به چشم یاری دیده بودم    

                          تو مرا ولی  به چشم یه خریدار

 

 

 

یک تکه ی نور ? یا برجکی که انگار خداوند بر روی آن به نوشیدن و نوشتن مشغول است ? نورانی ترین قسمت آن لحظه ی زمین ? با نام مستعاری ماه و شکل یک روشنایی ملموس ? در آسمانی که بی شک بدون آن تکه تیره ترین چیز می شود

آری ? دوشب مانند دیوانگان تا نزدیک صبح بر دادری پنجره می نشینم و خیره تر از خیرگی ماه را نظاره می کنم

چه بزرگی سنگینی !! انگار کسی که برایش قسمتش را نوشته می دانسته چیست .. اما ...

اما نگاه مرد تنهای شب که بغض گریه لحظه ای رهایش نمی کند در نگاه غمگین و کرچ ماه گره خورده و بی نهایت و بی منظور بدون اختیار چشمان سیه فامش از اشک سنگین و باز سبک می شوند

یک حس غریب و عجیب مانند سوختن ملایم یک نخ سیگار که در مجاورت تنها یک نسیم دوست داشتنی است

گفتم نسیم " انگار چیز های زیبا همیشه مثبت نیستند " انگار حتی زیبایی و نجابت هم می تواند لطمه وارد کند

ماه در اوج اما تنها !! تنهایی که بدون شک برایش رقم خورده است ? در بالا ترین نقطه ی جهان ولی غمگین ? تصویر زیبا و خسته ی ماه مرا یاد کسی می اندازد که - در اوج ولی تنها - ست ...

 

دستی که زخم می زند ? نا پیداست

                                           اما زخم ?

                                                    ــــ  عریان تر از طلوع آینه در روز است

شاید که تن به تیغ دوست سپردن

                                                    راهی به سوی تست ...

دوستی دیگر ? دستی دیگر ? و ... زخمی دیگر ...

 

 

برای بودن باید جنگید و روزی که ما جنگ را می بازیم می فهمیم که جنگی نبوده

ما سراسر زندگی را بازی داده می شویم ? به انواع صورت ها رنگ می شویم و گاهی برای یک لذت زود گذر حتی خداوند را انکار می کنیم 

 شاید بهشت درون بازوان دختری عریان و خیس از عرق جنبش باشد و یا جهنم در عطر یاس وحشی که از گیسوانش برخاسته باشد

 شاید خداوند شبانه برای دعا به زمین می آید و دست به دامان طبیعت وحشی می شود ? کسی چه می داند !! شاید برای عبور یک قطره ی باران از عرش به فرش تنها یک سر تکان دادن ساده گشادگی می کند

مهم بودن بی درایت و مطیع ماست ? بندگی نوع نمی شناسد ? گاهی به اسم خدا و به رسم شیاطین ? گاهی یک پیشانی کبود و پینه بسته اما دلی تهی از شعور شعر چشمان خداوند و گاهی یک سینه از عطر بالین فرشتگان و پیشانی بر تیغ

زندگی تنها همین چیز های بی معنی و پوچ است ? یک منجلاب وسیع که هر روز تمیزش می کنند ? اما آیا منجلاب را می توان برداشت ? گیرم که نامش را هم عوض کردیم ! چگونه باید درون ساخته شده ی مان را عوض کنیم

 

 

یک لیوان که ترک خورده سالهای سال اگر دست نخورد می ماند

اما حتی اگر یک میلی متر جا بجا شود

امکان هر نوع ریختن یا شکستنی را دارد

احساس انسان ها مانند یک لیوان می ماند

 


  
  

سلام به همسر نازنینم که خیلی دوستش ندارم چون عاشقشم چون همه چی منه به روایتی قلبم امیدم زندگیم واز همه مهمتر شریک زندگیم درسته ما سختی زیادی کشیدیم ولی به ارامش میرسیم نه همسر مهربونم واقعا دلم برات تنگه ودوستت دارم اگه دوست داری تو هم  شایدم این دوست دارم کلک


  
  

بهترین لحظات زندگی 

 

 

 

 

 To fall in love

 

عاشق شدن

 

To laugh until it hurts your stomach .

 

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

 

 To find mails by the thousands when you return from a vacation.

 

بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

 

To go for a vacation to some pretty place.

 

برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

 

To listen to your favorite song in the radio.

 

به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

 

To go to bed and to listen while it rains outside.

 

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

 

 

To leave the Shower and find that the towel is warm

 

از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

 

To clear your last exam.

 

آخرین امتحانت رو پاس کنی

 

To receive a call from someone, you don"t see a lot, but you want to.

 

کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت می خواد ببینیش بهت تلفن کنه

 

To find money in a pant that you haven"t used since last year.

 

توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی کردی پول پیدا کنی

 

To laugh at yourself looking at mirror, making faces.

 

برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

 

Calls at midnight that last for hours.

 

تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه

 

To laugh without a reason.

 

بدون دلیل بخندی

To accidentally hear somebody say something good about you.

 

بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می کنه

 

To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours.

 

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می تونی بخوابی !

 

 To hear a song that makes you remember a special person.

 

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می یاره

 

To be part of a team.

 

عضو یک تیم باشی

 

To watch the sunset from the hill top.

 

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

 

 To make new friends.

 

دوستای جدید پیدا کنی

 

To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person.

 

وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !

 

 To pass time with your best friends.

 

لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

 

To see people that you like, feeling happy.

 

کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی

 

See an old friend again and to feel that the things have not changed.

 

یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده

 

To take an evening walk along the beach.

 

عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

 

To have somebody tell you that he/she loves you.

 

یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

 

To laugh .......laugh. ........and laugh ...... remembering stupid things

 

done with stupid friends.

 

یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و باز هم

بخندی .......

 

 These are the best moments of life....

 

اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند

 

Let us learn to cherish them.

 

قدرشون روبدونیم "

 

Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"

 

 

زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد ...

 

 

وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده.

 

 

بهار-بیست دات کام تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.bahar-20.com

 

حمید مصدق

 

*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 

جواب فروغ فرخ زاد

 

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

 

 

 

 


88/7/20::: 5:27 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده