سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همچنان که خورشید و شب با یکدیگر جمع نمی شوند، خدا دوستی و دنیا دوستی با یکدیگر جمع نمی شوند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :30
بازدید دیروز :14
کل بازدید :205339
تعداد کل یاداشته ها : 117
103/9/6
5:8 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسعودمسلمی زاده[52]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

کوچه یاس

آه من ایستاده ام
روی تقویم دلم
و پرم از انتظار
باز بیچاره دلم
***

شنبه ها یکشنبه ها
سوختند در انزوا
نیز روز های دگر
رفته اند تا نا کجا
***
می دوم تا دم گل
میزنم من فریاد
فصل پرپر شدن است
کوچه یاس کجاست؟
به چه کس باید گفت
گل ترازوی خداست
***
به چه کس باید گفت
یک نفر هم شاید
گاهی آواز خوشی می خواند
از سر دلتنگی
یا دم حادثه ها
یک نفر هم شاید
شعر من را می خواند
بر لب پنجره ها
روستایی شهری
***
عکس من رادیدی؟
گریه ام پیدا بود
اشک من را دیدی؟
***
من پرم از هیجان
نبض من دلتنگیست
نفسم خاطره است
خاطراتم ابریست
***
از شما می پرسم
هیچ کس اینجا نیست؟
چشم هایم گفتند
امشب هم بارانیست
کوچه یاس کجاست؟


من زمین و آسمان را  کهکشان را دوست دارم

من پل رنگین کمان را  آفتاب مهربان رادوست دارم

ابرهای پر ز باران کوهساران ماهتاب و لاله زاران

 

من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم

عاشقان ناتوان را عشق های بی امان را

 من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم

 

دوستی های نهان را  خنده های ناگهان را

 بوسه های صادق و سرشارمان را

 من تمام درد های تلخ و شیرین جهان را  دوست دارم

 

مادران را  

قلبهای پاکشان را

اشکهای نابشان را

دستهای گرمشان را

حرفهای از صمیم قلبشان را

شوروشوق چشمشان را

من تمام ساکنان قلبهای عاشقان را دوست دارم

 

من دروغ بچگان را

شیطنتهای همیشه بکرشان را

رازشان را

پاکی احساسشان را

خنده های شادشان را

بادبادکهای قشنگ و نازشان را

دستهای کوچک وپربارشان را

هر نگاه خالی از نیرنگشان را

اعتماد خالی از تردیدشان را

من تمام شیطنتهای جهان را دوست دارم

 

سایه های کاج های مهربان را

بید مجنون ها و برگ نازشان را

سروها و قامت رعنایشان را

نخلها و ارتفاع نابشان را

تاکها و مستی انگورشان را

سر کشی های شراب و ...

راستی من تمام درختان انگور جهان را دوست دارم

 

نازهای معشوقان زمان را

دل شکستنهای بی منظورشان را

بوسه های گرمشان را

قهرهای تلخشان را

آشتیهای زود هنگامشان را

عشقهای آتشین و پر رنگشان را

قلبهای بی تاب و تنگشان را

آشنایی های پرلبخند شان را

و خداحافظی های پر اشکشان را

گریه های شوقشانرا

ضربه های قلبشان را

حرفهای بی حد و مرزشان را

من تمام عشق های جاودان را  دوست دارم

لیلی و مجنونمان را

خسرو و شیرینمان را

کوه کن فرهادمان را....

 

یادم آ مد من خدا را وخودم را وجهان را

دوست دارم

دوست دارم

دوست دارم

می پرستم.....

تا ابد هر جا که هستم

شکر خدا

روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشتگان رفته و به کار های آنان نگاه می کند؛ هنگام ورود به جایگاه آنان دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و به سرعت نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت باز تعدادی از فرشتگان را دید که نامه هایی را داخل پاکت می گذارند و توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است و ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان به زمین می فرستیم .         

مرد باز کمی جلوتر رفت و دید فرشته ای بیکار نشسته است با تعجب از او پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.                                                                                        

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده! فقط کافیست بگویند: خدایا شکر!

 

 

 


87/7/7::: 1:39 ع
نظر()
  
  

www.hamtaraneh.com

 

یاد خدا

در لحظه شادی:پروردگار را ستایش کن. حمد و سپاس مخوص اوست و هیچ کس و هیچ چیز در مرتبه او شایسته ثنا نیست .

در لحظه سختی :فقط از خداوند کمک بخواه .او بهترین فریادرس است و همیشه با تو در کنار توست .

در لحظه حیرانی و گمراهی:فقط خدا را خدا جستجو کن .او هدایت گر به سوی نعمت هاست.راه درست را از او بخواه چرا که تنها او از پیدا و نهان با خبر است.

در لحظه آرامش:معبود را مناجات کن .او تنها اجابت کننده دعاهاست. برای همه دعا کن به خصوص برای کسانی که در حقشان بدی کرده ای و همین طور برای کسانی که با تو مشکل دارند ودر آخر برای خواسته های خودت دعا کن .او گوش می دهد .

در لحظه ناامیدی :امیدت به خدا باشد .او امید ناامیدان است و همیشه به یاد داشته باش که از" این بگذرد".

در لحظه تنهای :پروردگار را صدا بزن .او هیچ وقت بنده اش را تنها نمی گذارد.همین الان می توانی حضورش را در کنارت حس کنی.فقط کافی است صدایش بزنی. او تنها یار تنهایی هاست.

در لحظه نیاز:حاجت خود را از درگاه خالق هستی طلب کن زیرا "نتیجه طلب از خلق اگر روا شود منت و اگر نه ذلت " در حالی که طلب از او بر آورده شود نعمت ". و اگرنه حکمت "و به خاطر داشته باش که او بی نیاز مطلق است.

در لحظه دردناک :به خداوند اعتماد کن.او بهترین معتمد است و هرگز پشت تو را خالی نمی کند. برای هر دردی درمانی اندیشیده است.

در لحظه دلشکستگی :دلت را به خداوند بده.او بهترین مونس است.همیشه برای تو وقت دارد وهیچ گاه دل تو را نمی شکند.

در لحظه عاشق شدن :خالق عشق را در نظر داشته باش.باید از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید.

در لحظه نگرانی و دلواپسی:از ذکرش غافل نشو چون "یاد خدا آرام بخش دلهاست. "همه چیز درحیطه قدرت و کنترل اوست.پس توکلت فقط به خدا باشد.کارها را به او بسپار تا زمان انتظاربه آخر برسد.

در لحظه پیروزی :از معبود تواضع و فروتنی طلب کن.از غرور بپرهیز که بزرگترین اشتباه است که خدا از غرور خیلی بدش می آید .

در لحظه شکست:مطئمن باش خداوند دست تو را گرفته است و نمی گذارد زمین بخوری مگر انکه که خودت دست او را رها کنی. هر شکستی باید مقدمه ای برای پیروزی باشد.

در لحظه ضعف و ناتوانی :از قادر مطلق توانایی بخواه.هیچ چیز برای او غیر ممکن نیست. همه چیز برای خداوند بزرگ ممکن هست ممکن.

در لحظه کار:به خداوند تکیه کن.او محکم ترین تکیه گاه و پشتیبان است.و هر کاری را به نام او شروع کن .بکوش و پشتکارداشته باش .سپس همه چیز را به خداوند واگذار کن.کسی که خود حرکت می کند.خداوند به او برکت می دهد.

در لحظه تاریکی:با نور کلامش دلت را روشن کن و آن را مایه برکت و روشنایی زندگی خود قرار بده.

در لحظه پریشانی :به خداوند پناه ببر که او امن ترین پناهگاه است.و سر پناه بی پناهیان.

در لحظه دلتنگی :با معبود خود راز و نیاز کن.او دانای اسرار و نهان و محرم رازهاست.

همیشه در همه حال پروردگار را با صدای آرام و با احترام بخوان.او قدرت و ظرفیت و انجام هر کاری را دارد.توجه ات را از خود و خلق برداشته و به وی معطوف کن.

خداوند تو را عاشقانه .بدون هیچ قید و شرطی تو را دوست می دارد .و هیچ چیز نمی تواند از شدت این عشق بکاهد.او در لحظه های خواب و بیداری ,اضطراب و آرامش ,کار و تفریح و خلاصه در هر موفقیت و شرایطی مراقب تو و لطفش شامل حالت است.به معبود بیندیش ایمانت را محکم کن و از او آمرزش بخواه.همه چیز درست می شود.انشاءالله

 

 

 

همرنگ چشم هایت سکوت می کنم

 

8

 

 

گاهی که رنگ چشمان تو را گم می کنم
 پاییز می شوم
 و باد لهجه ای زرد
 کشان کشان
 هلم می دهم تا سنگسار علاقه
همین کافی نیست که پلک نزنی ، گلم ؟
حالا شب به نیمه های عقربه می رسد
 و من فکر می کنم دیروز سر انگشت پنجره
 روی کدام سطر کوچه بود
 که پاورچین و ساده
به آغوش تو ریختم
 راستی ، کجای شب بودی که خواب زمستان سفید شد ؟
پنجره پیش بینی کرده بود
 مرا که ببوسی برف می گیرد
 حالا در عمق زمستان
کبوتری با آوازی از جنس سیب
روی لب هایم آشیانه کرده
 کبوتری سبز که در ایینه پرواز می کند
چشم به راه کدام واژه از دهان دریایی ؟
 باور کن
 هیچ ستاره ای قبل از آسمان متولد نشده
 نخ بادبادک نگاهت را پایین بیاور
به من نگاه کن
 امروز پنجم پنجره است
 و من اندازه ی همین آسمان برهنه
دوستت دارم

 

9

 

تو اگر لب تر کنی
 دیر یا زود
 بارانی ام را می پوشم
و به دیدن باران های تمام روزهای هفته از سال نیامده می روم
 به خاطر تو ، مخاطب
دیر یا زود
 آسمان را جواب می کنم ، دریا راخراب
تو فقط لب تر کن
آه ، چه قدر خوبم من در این ساعت خوابیده
چه قدر خوبم
 وقتی که می گویی
 مراقب دختری که ته ایینه ات شاعر می شود باش
 چه قدر خوبم
 وقتی که هر چند بی برواز ، بی واژه ، بی اتفاق
اما هستی
 سبز و ساده و آرام
 می نشینی و از خورشید عریان دوشنبه ها حرف می زنی
 که ترس از سفر کبودش می کند
 و از هلال ماهی
 که در ایینه ام کاشته ام
 و ناشنیده می دانی
هر سال زمستان پر از عطر بابونه می شود
 نگاهم می کنی
دهانم طعم آبی می گیرد
 نگاهم می کنی
 آسمان بنفش می شود
بنفشه می بارد
دریا طعم نارنج می گیرد
نارنجی می شود
 نگاهم می کنی
 ساعت بیدار می شود
 عقربه ها راه می افتند
 به هشتاد می رسند
نگاه تو روی نت سی قفل می کند
 نگاه من کلید سل می شود
قفل را باز می کند
آه ، چه قدر خوبم
وقتی که بی برواز ، بی واژه ، بی اتفاق
 اما هست

 

به خاطر بسپاریم


زمانی می رسد که تصور می کنی همه چیز به پایان رسیده است،در حالی که آن زمان،نقطه آغاز است!
لحظاتی خود را رها کن،آنگاه در تنهایی خود را بیاب!
از کسانی مباش که از گناه دیگران ترسناکند و از عاقبت گناه خود غافل!
کاری را که فکر می کنید درست است فراموش نکنید و به محض آنکه احساس کردید کارتان اشتباه است از آن دست بکشید!
بزرگترین درس اشتباهات این است که آنها را فقط یک بار انجام دهیم!
ایمان به قضا و قدر،غم و غصه را بر طرف می کند!
بهترین شیوه انجام کار بزرگ و ظاهرا غیرممکن،تقسیم آن به کارهای کوچک است!
مواظب خودت باش،وقتی خورشید به زمین نگاه می کند،می تواند بگوید:این بیکاره ای است که خوابیده!
کسی که از هیچ کس عیب جوئی نکرده در شمار عذرخواهان در نمی آید!آن را که ادب نباشد خرد نباشد
!

 

 

 

 

 

 


87/5/29::: 6:27 ع
نظر()
  
  

عشق بزرگ

واعتراف قشنگ است اگر چه با تاخیر

پرنده بودم اما پرنده‌ای دلگیر

پرنده بودم اما حوای باغ زمین

از آسمان بلندم کشیده بود به زیر

پرنده بودم اما پرنده‌ای بی‌پر

پرنده بودم آری ولی علیل و اسیر

                 *

چقدر منتظرت بودم ای چراغ مراد

که خط گمشده‌ام را بیاوری به مسیر

و آمدی و مرا زین خرابه پر دادی

به سمت باز افق‌های روشن تقدیر

                ***                

میان این من حال و تو ای من پیشین

تفاوتی است اساسی، قبول کن بپذیر

گذشت آنچه میان من و تو بود گذشت

ترا ندیده گرفتم، مرا ندیده بگیر

به راز عشق بزرگی وقوف یافته‌ام

مرا مجاب نمی‌کرد عشق‌های حقیر

پرنده‌ام اینک یک پرنده آزاد

پرنده‌ام آری یک پرنده ...

 

بذار یواش شروع کنم سلام گلم . همنفسم
آرزوهام راضی شدن دیگه بهت نمی رسم
گفتم چیا گفتی بهم؟ گفتی که آینده داری
دنیا همش عاشقی نیست گریه داری. خنده داری
گفتم که گفتی من باشم به لحظه هات نمی رسی
به قول دل شاید دلت گرو باشه پیش کسی
خلاصه گفتم که چشات قصدرسیدن نداره
رویاها کاله و دسات خیال چیدن نداره
گفتم که گفتی زندگیت غصه داره . سفر داره
هم واسه من. هم واسه تو. با هم بودن خطر داره
گفتم تو گفتی رویاها مال شبای شاعراست
شهامتو کسی داره که شاعر مسافراست
مسافرا اون آدمان که با حقیقت می مونن
تلخیاشو خوب می چشن . غصه هاشو خوب می دونن
گفتم فقط می خوای واست یه حس محترم باشم
عاشقیمو قایم کنم تو طالع تو کم باشم
گفتم که گفتی ما دوتا به درد هم نمی خوریم
ولی یه جا مثل همیم. هر دو مون از غصه پریم
گفتم تو گفتی می تونیم یادی کنیم از همدیگه
اما کسی به اون یکی لیلی و مجنون نمی گه
گفتم تو گفتی سهممون از زندگی جداجداست
حرف تو رو چشم منه ..اما اینام دست خداست
هر چی که تو گفته بودی گفتم به دل بی کم و بیش
حال خودم؟ نه راه پس مونده برام . نه راه پیش
دلم که حرفاتو شنید . اول که باورش نشد
ولی نه. بهتره بگم .نفهمیدش . سرش نشد
یه جوری مات و غمزده فقط به دورا خیره شد
رنگ از رخش . نه نپرید . شکست و مرد و تیره شد
بلور رویاهام ولی . چکید مثله خواب تگرگ
آرزوهام از هم پاشید . رسید ته کوچه مرگ
راستش ازم چیزی نموند . به جز همین جسم ظریف
خوب می دونی چی میکشه غریب تو خونه حریف
نگی چرا نوشته هام لطیف و عاشقونه نیست
رویاو آرزو که هیچ . حتی دل دیونه نیست
دوستت دارم . چه توی خواب . چه توی مرگ و بیداری
فدای یه تار موهات . که منو دوستم نداری
مواظب آدما باش . زندگی گرگه مهربون
خدای رویای منم .. هنوز بزرگه مهربون

شاعر؟

قصیده آبی خاکستری سیاه

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
شب تهی از مهتاب  ، شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده آسمان را یکسر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت
  افسوس سخت دلگیر تر است

شوق باز امدن سوی توام است
اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای ، باران  باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
 از دل من اما  چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
 
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران  باران ؛
پر مرغان نگاهم را
 شست

خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم  که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
 ”گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
 پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در اینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
 می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی  تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه
از آن پاکتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست  از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو  دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
 در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و  مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم  و دراین راه تباه  عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟
مرغ آبی اینجاست
در خود آن گمشده را دریابم
در سحرگاه سر از بالش خواب بردار
کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن

باز کن پنجره را    تو اگر بازکنی پنجره را
من نشان خواهم داد  به تو زیبایی را
بگذر از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
که در آن شکوت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به عروسی عروسکهای  کودک خواهر خویش
که در آن مجلس جشن صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نیست عبوس

کودک خواهر من  در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
کودک خواهر من  امپراتوری پر وسعت خود را هر روزشوکتی می بخشد
کودک خواهر من نام تو را می داند  نام تو را می خواند
گل قاصد ایا  با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد  به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
باز کن پنجره را
صبح دمید
 چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
کودک قلب من این قصه ی شاد
از لبان تو شنید :
”زندگی رویا نیست زندگی زیبایی ست
می توان  بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان از میان فاصله ها را برداشت
 دل من با دل تو   هر دو بیزار از این فاصله هاست “
قصه ی شیرینی ست
کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد
قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
باز هم قصه بگو تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت  یادگاران تو اند
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ در تمام در و دشت سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما ایا  باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم  خنده ام می گیرد
چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را  از سر شاخه به بانگ هی ، هی  می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را  از درون قفس سرد رها می کردیم
آرزو می کردم دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را
من گمان می کردم دوستی همچون سروی
سرسبز چارفصلش همه آراستگی ست

من چه می دانستم  هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم  دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ  قلبها بی خبر از عاطفه اند
از دلم رست گیاهی سرسبز سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
این گیاه سرسبز این بر آورده درخت اندوه حاصل مهر تو بود
و چه رویاهایی که تباه گشت و گذشت  و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
چه امیدی ، چه امید ؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید
دل من می سوزد که قناریها را پر بستند
و کبوترها را  آه کبوترها را
و چه امید عظیمی به عبث انجامید
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

 

امروز دیگر تورا ترک خواهم گفت . اصرار نکن دیگر نمی مانم. بعد از این همه که مرا آزردی حالا در این دقایق آخر با من مهربانی می کنی؟
این اشکهای گرم و سوزانی که در چشمانم غلتان است با تو چه می گویند و از من چه می خواهند؟ جز اینکه تنها وفاداری را آرزو می کنند؟ ولی من آنها را مایوسانه از خودم می رانم چون وفایی در تو نم یابم. آری می روم خداحافظ . دوست دارم دور از تو جان بسپارم تا صدای قهقه خندهایت را بگوشم نشنوم.
بگذار بروم و از تو فرسنگها دور باشم . نمی دانم به من چه خواهند گفت در حالیکه با دلی شکسته و پریشان باز می گردم و با تو چه خواهند کرد آن ناز و عشوه هایی که تو را مجذوب کرده است. بر دل ها آتش می زنی اما باز گناه را به من نسبت خواهند داد و تقصیر را بر گردن من خواهند نهاد . راست است که یک دل و یک عشق تو را کافی نیست. توباید دلها بسوزی . بدبخت من ، که جز یک دل و یک عشق نداشتم.
خداحافظ ، گریه نکن که باور نمی کنم مرا دوست بداری . شاید این اشکها بخاطر تنهایی باشد ولی نترس تو را تنها نمی گذارند . این من هستم که باید بگریم . تنها من هستم که جز تو ندارم ، و تو هم مرا نمی خواهی .
من باید آه بکشم و اشک بریزم ولی کجا در تو اثر خواهد کرد؟ می خواهم بروم دیگر این سوگندها که در پیشم یاد می کنی و قسم ها که پی در پی بر زبان می آوری نخواهد توانست مرا از رفتن باز دارد .
فراق تو برایم زیاد سخت است زیاد ، ولی بیش ازاین تاب بی وفایی و بی مهری هایت را ندارم. کجا برایم عزیز و دوست داشتنی تر از کنار تو بود اگر با من کمی مهربان می بودی؟ حال که مرا دوست نمی داری ، حال که با من بی وفایی می کنی ، حال که من پناه گاهت نیستم ، حال که.... دیگر خداحافظ .
------------------------------

 

 


 

 


  
  

 

 

 

 

گریز و درد

رفتم ! مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی به جـــز گریـز برایم نمانده بود !

ایــن عشق آتشین پـــــر از درد بی­امید

در وادیِ جنــــونـــم کشانده بــــــــود

<><><><><><> 

رفتم که داغ بوسه پرحسرت تو را

با اشکهای دیده زلب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرودهم

<><><><><><> 

رفتم! مگو ! مگو که چرا رفت! ننگ بود

عشق مــــن و نیاز تـــو و سوز و ساز ما

از پرد? خموشی و ظلمت، چو نور صبح

بیرون فتاده بــــــود به یکباره راز مـــا

<><><><><><> 

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لابلای دامـــــن شبرنگ زنـــــدگــی

رفتم که در سیاهی یک گور بی­نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

<><><><><><> 

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده­های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سردِهجر

ازرده از ملامت وجدان گریختم

<><><><><><> 

ای سینه ! در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر !

می­خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر !

 

 

 

 

مهم نیست که خسته ام...
                                                    مهم اینه که باد، بارون، آسمون مال منه

مهم نیست که غمگینم
...
                                                    مهم اینه که الان پر از تجربه ام

مهم نیست که یدونه غصه دارم
...
                                                    مهم اینه که یه
عالمه بهانه دارم برای لبخند زدن
مهم نیست دلم شکسته...
                                                    مهم اینه که خدا درون دلهای شکسته ست

مهم نیست که شکست خوردم
...
                                                    مهم اینه که حالا آماده ی موفقیت

 

یه یارو میره اصفهان کارخانه لیوان و بشقاب یکبار مصرف میزنه، بعد از شش ماه ورشکست میشه!!! 

**************


اصفهانیه چشماش ضعیف بوده عینک میزده.
میخواد روزنامه بخونه هی عینکشو میزده یک کمی میخونده دوباره میذاشته تو جیبش دوباره میزده یه خورده میخونه و همینطور.
دوستش میگه: خوب، چرا عینکتو نمیزنی یکدفعه همشو بخونی؟
اصفهانیه میگه: آخه اونایی که درشت نوشته بدون عینک میتونم بخونم، عینک نمیزنم که شیشه اش مصرف نشه!! 

SMS عاشقانه از طرف حیف نون:
کاش مغز داشتم و مرگ مغزی می شدم و قلبم را به تو اهداء می کردم...

یک روز یک یارو میره مرغداری جو میگیردش تخم میگذاره
میکشه پایین و میگه صدق الله علی العظیم ... 


غضنفر نصف شب میره دزدی صاحب خونه پا میشه میگه کیه؟ غضنفر میگه هیچکی، گربست بع بع ... !
 


غضنفر با دوست دخترش تو ماشین بودن میبینه جلوتر ایست بازرسیه! قبل از ایست بازرسی به دوست دخترش می گه: تو از ماشین
پیاده شو بعد از ایست بازرسی بگو مستقیم تجریش که من دوباره سوارت کنم. بعد از ایست بازرسی دختره یادش میره بگه تجریش
میگه: ونک غضنفر میگه شرمنده! 


فرخنده میلاد باسعادت دومین گوسفند شبیه سازی شده بر شما و سایر گوسفندان این مرز و بوم مبارک باد


یه روز اقوام یارو یه فارسه رو به جرم جوک ساختن علیهشون میگیرن تا مجازاتش کنن. بهش میگن میندازیمت تو اتاق گاز . فارسه رو میندازن تو
یه اتاق بدون سقف فارسه میزنه زیر خنده میگه: اتاق گازتونم که سقف نداره. از اون ور یارو میگه: نگران نباش وقتی کپسول گاز از اون بالا
اومد رو سرت میفهمی 
 

ترکه و رشتیه میرن جهنم . رشیته می پرسه چه جوری مردی؟ ترکه میگه از سرما تو چی ؟ میگه من از تعجب ! رفتم خونه دیدم زنم خوابیده همه جا رو گشتم ، توی اتاق ، زیر تخت ، توی انباری ، توی کمد ، خلاصه دیدم هیچ کس نیست از تعجب سکته کردم ترکه گفت : خاک بر سرت اگه توی فریزر رو می گشتی نه من می مردم نه تو

رشتیه میگه به ? دلیل عاشق زنم شدم . . .
?- با چهار تا مرد دیدمش گفت دوستامن .. فهمیدم صداقت داره
?- دفعه بعد باچنتا مرد دیگه دیدمش , سرشو انداخت پایین . . فهمیدم که نجابت داره . . .
?- رفتم در خونش دیدم صف کشیدن . . گفت برو ته صف . . . فهمیدم که عدالت داره . .
?- رفتم در خونه مادرش دیدم یک صف هم اونجاست . . .فهمیدم اصالت داره


رشتیه به دوستش میگه تهران عجب جاییهااا…… از در ترمینال که می ری بیرون … با یه ماشین آخرین سیستم می یان دنبالت …. بعد می برن بهترین رستوران شام می دن از اون ورم دربند و درکه و قلیون و حال بعدم بهترین هتل و چه تختی و رخت خوابی .. صبحم کلی پول می زارن تو جیبت و ….. … رفیقش می گه : برو بابا … تو که تاحالا تهران نرفتی … می گه: من نرفتم خانمم که رفته
 

ترکه یه چک سفید امضا پیدا میکنه جلو مبلغش مینویسه” خدا تومن” میبره میده به بانک. بعد میبینن ترکه داره کیسه کیسه پول از بانک میبره بیرون ، میرن ببینن چه جوریه که بهش پول دادن میبینن رئیس بانکه لر بوده 


یه دکتر اصفهانی زنش میمیره روی سنگ قبرش می نویسه: آرمگاه زری همسر دکتر رحیمی مختصص زنان و زایمان، مطب: خیابان جلفا کوچه سوم پلاک 20 ساعات پذیرایی: 16 الی 

 


راه میشه تشخیص داد یه نفر اصفهانیه:

اول اینکه همشون زیرشلواری آبی راه راه می پوشن ( البته شاید با خوندن این مطلب سریع اونو عوض کنن)
دوم اینکه با خوردن هر قلوب نوشابه نگاهی به شیشه میکنن به کجا رسیده
سوم اینکه تا در بستنی رو باز میکنن سریع یه لیس به درش میزنن
چهارم اینکه وقتی براشون مهمون میاد دم در می ایستند و به جای اینکه بگویند بفرمائید تو میگن چرا نمیای تو
پنجم اینکه من اصفهانی نیستم ، ولی چرا این کار ها رو میکنم 



غضنفر تو یک شب برف و بورانی داشته از سر زمین برمی گشته خونه ، یهو می بینه یکجا کوه ریزش کرده ، یک قطار هم داره ازون دور میاد ! خلاصه جنگی لباساشو درمیاره و آتیش میزنه ، میره اون جلو وامیسته . رانندة قطاره هم که آتیشو می بینه میزنه رو ترمز و قطار وامیسته . همچین که قطار واستاد ، غضنفر یک نارنجک درمیاره ، میندازه زیر قطار ، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار میشن ! خلاصه غضنفر رو میگیرن میبیرن بازجویی ، اونجا بازرس بهش میتوپه که : مرتیکة خر ! نه به اون لباس آتیش زدنت ، نه به اون نارنجک انداختنت ! آخه تو چه مرگت بود ؟! غضنفر میزنه زیر گریه ، میگه : جناب سروان به خدا من از بچگی این دهقان فداکار و حسین فهمیده رو قاطی می کردم 

می گه : ننه 6 سال دیگه عمر کنم بشم 206 بیفتم زیر پا جوونا


یک روز تو ی جهنم شلوغ بوده و همه می زدند و می رقصیدند
یکی می پرسه چی شده؟ بهش میگن: پرونده ها گم شده ، پرونده ها گم شده!


 

شباهت دماسنج با ورقه ی امتحان در چیست؟
هر دو وقتی به صفر می رسند آدم می لرزد!

یه معتاد 2 تا سیگار تو دهنش گرفته بود داشت می کشید ازش میپرسن چرا 2 تا سیگار می کشی میگه یکی واسه خودم یکی هم از طرف دوستم که زندونه بعد از یه مدتی می بینن همون معتاد یه دونه سیگار می کشه بهش میگن حتما دوستت از زندان آزاد شده میگه نه خودم ترک کردم!
 

 

 

 


  
  

برنامه هفتگی خانم های ایرانی
 

 

توجه: خواندن این متن اصلا به خانم ها توصیه نمی شود!
1- نخونید!
2- اگر خوندید فحش ندید!
3- اگر فحش دادید به نویسنده ندید!

 

 

شنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم ""فال قهوه روسی یخ زده"" بگیریم. میگن خیلی جالبه، همه چی رو درست میگه به خواهر شوهر نازی گفته ""شوهرت واست یه انگشتر می خره"" خیلی جالبه نه؟ سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!


یکشنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم کلاسهای "روش خود اتکایی بر اعتماد به نفس" ثبت نام کنیم. هم خیلی جالبه هم اثرات خیلی خوبی در زندگی زناشویی داره. تا برگردم دیر شده، سر راه یه چیزی بگیر بیار!


دوشنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم شوی "ظروف عتیقه". می گن خیلی جالبه. ممکنه طول بکشه. سر راه از بیرون یه چیزی بگیر و بیار!


سه شنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز من و نازی قراره با هم بریم برای لباس مامانم که می خواد برای عروسی خواهر نازی بدوزه دگمه بخریم. تو که می دونی فامیل مامانم اینا چقدر روی دگمه حساسند! ممکنه طول بکشه، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!


چهارشنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم برای کلاس "بدن سازی" و "آموزش ترومپت" ثبت نام کنیم. همسایه نازی رفته میگه خیلی جالبه. ترومپت هم که میگن خیلی کلاس داره مگه نه؟ ممکنه طول بکشه چون جلسه اوله. سر راه یه چیزی بگیر بیار!


پنج شنبه
مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟
زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم خونه همسایه خاله نازی که تازه از کانادا اومده. می خوایم شرایط اقامت رو ازش بپرسیم. من واقعاً از این زندگی ""خسته "" شدم! چیه همش مثل کلفتها کنج خونه! به هر حال چون ممکنه طول بکشه یه چیزی از بیرون بگیر بیار!


جمعه
مرد: عزیزم! امروز چی ناهار داریم؟
زن: ببینم تو واقعاً خجالت نمی کشی؟ یعنی من یه روز تعطیل هم حق استراحت ندارم؟ واقعاً نمی دونم به شما مردای ایرونی چی باید گفت! نه! واقعاً این خیلی توقع بزرگیه که انتظار داشته باشم فقط هفته ای یه بارشوهرم من رو برای ناهار بیرون ببره؟!

 

دعای زندگی

بی شک عشق به دوست چنین است

چون منی که تو را دوست می دارم . زندگی معما گونه است

و نمی دانم که در وجود تو غریو شادی سر می دهم و می گریم

یا تو نیک بختی و رنجی را برایم به ارمغان آورده ای .

 

ترا با تمامی اندوه نهفته در وجودت دوست می دارم

اگر چاره ای جز نابودی من نداشته باشی

خود را از دستان تو نخواهم رهاند

چون دوستی که از آغوش دیگری جدا نمی شود .

 

با تمام توان ترا در آغوش خواهم فشرد !

بگذار تا شعله هایت مرا بسوزاند

بگذار تا در آتش این نبرد

معمای وجود ترا ژرف تر دریابم .

 

هزاران سال چنین خواهم بود ! چنین خواهم اندیشید !

مرا در آغوش خود گیر !

آیا از هدیه دادن به من نیک بخت نمی شوی ؟

به راستی که هنوز دردی نهفته در وجود توست .

                             لو سالومه

 

                     

 



  
  

 

 

عشقت را ببخش

 
ارزشت را با مقایسه  کردن خود با دیگران پایین نیاور، زیرا همه ما با یکدیگر متفاوتیم.
اهداف و آرزوهایت را با توجه به آن چه که دیگران با اهمیت تصورمی کنند، تعیین نکن ، زیرا فقط تو می دانی که چه چیزی برایت بهترین است.
با زندگی کردن در گذشته یا آینده زیستن در زمان حال را از دست نده حتی اگر یک روز در زمان حال زندگی کنی همه روزهای عمرت را زیسته ای.
هنگامی که هنوز چیزی را برای بخشیدن داری، هرگز ناامید نشو.
هیچ چیز واقعا به پایان نمی رسد تا لحظه ای که خودت دست از تلاش برداری.
از مواجه شدن با خطرات نترس، زیرا بدین ترتیب فرصت می یابی که بیاموزی چقدر باید شجاع باشی.
با گفتن این که : یافتن عشق غیر ممکن است مانع ورود عشق به زندگی خود نشو.
سریعترین راه دریافت عشق، بخشیدن آن به دیگران است.
سریعترین راه از دست دادن آن محکم نگاه داشتن آن است.
رویاهای خود را رها نکن. بدون رویا بودن یعنی نامید بودن و نا امیدی
یعنی این که هیچ هدفی نداری.
زندگی یک مسابقه نیست، بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را باید لمس کرد و چشید.
به امید سبز ترین پیوندها...

 

تکیه به شونه هام نکن من از خودت خسته ترم...

     مـا که بـه هم نمی رسیم , بسه دیگه بـذار بـرم..

           کی گفته بود به جرم عشق یه عمری پرپرت کنم؟...

                   حیف تو نیست, کنج قفس چادر غم سرت کنم؟...

   مـن نـه قلنـدر شبـم , نـه قهـرمـان قصـه هـا...

       نـه برده ی حلقه به گوش , نه ناجی
فرشته ها...

               تـو ایـن دو روز زنـدگـی , شبیـه مـن فـراوونـه...

                       یه لحظه چشمات و ببند گذشتن از من آسونه...

        من عاشقم همین و بس , غصه نداره بی کسی...

                قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمی رسیم


www.hamtaraneh.com

دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
www.hamtaraneh.com

می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم

www.hamtaraneh.com

چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست

www.hamtaraneh.com

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم

www.hamtaraneh.com

این عشقی که به من بخشیدی برای همیشه زنده خواهد ماند تو همیشه آنجا هستی ،هنگامیکه فرو افتم ضعف مرا می ستانی و به من نیرو وقدرت می بخشی و برای همیشه دوستت خواهم داشت و در کنارت می مانم همچو فانوسی در تاریکترین شبها بالهایی خواهم بود، که در طول پرواز یاری ات خواهم کرد و در طوفان سر کش ،سر پناهی برای تو خواهم بود

]www.hamtaraneh.com

 

www.hamtaraneh.comshad bashin

 

 چرا تورا ساختم ؟
چرا ترانه های عاشقی را برای تو سرودم؟
حال دیگر عشق من خفته است, دستانم دیگر آغوش گرمت را طلب نمی کنند
وای بر من که چگونه در حسرت دوست داشتنت سوختم
وای بر من که چگونه شب و روزم را آلوده ی تو کردم
چه ناگاه بانگ نفسهایت را برایم خاموش کردی
چه ناگاه شیشه ی دلم را با غرورت شکستی
و چه  ناگاه  مرا در آتش عشق بی فروغت سوزاندی
رهایت کردم,رهایت کردم که دیگر در قفس قلبم اسیرو درمانده نباشی
عشق تو را برای خود یک خاطره ی جاویدانه ثبت خواهم کرد
یقین داشته باش که دیگر سرزمین تشنه ی دلم را با وجود تو سیراب نخواهم کرد
و گلهای زیبای باغچه ی عشقم را دیگر با نگاه تو آبیاری نخواهم کرد
تقدیر را اینگونه برایم رقم زدی می توانست زیباتر از این باشد
غنجه ایی در حال شکفتن باشد اما تو خواهان آن نبودی
دیگر نمی مانم,می روم ,میروم و آن کلبه عاشقی و آن غروب پاییزی را تمام زیبائیهایش به تو می سپارم
پس رهایش نکن بگذار بپاس عشقی که به تو داشتم این خاطرات برای همیشه زنده بماند
هرگز شوق سفر را با من نداشتی ... و هرگز مرا همراهی نکردی
نمیدانم خانه عاشقی کجاست و به کدامین سو باید رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

طعه هایی گمنام و نا آشنا از* نامه ای به قلب من* :

 

ای قلب من : من هرگز تو را محکوم نکردم ، از تو انتقاد نکرده و یا از کلماتت شرمنده و خجل نیستم . می دانم شما کودکی هستی دلبند و عزیز خداوند ، و او تو را در میان یک نور تابناک و عاشقانه حفظ خواهد کرد.

 

قلب من ، من به تو اعتماد میکنم .من در کنارت بوده و همیشه در دعاهایم از خداوند برایت خیر وبرکت میخواهم ، همیشه تقاضا می کنم که تو کمک و حمایتی که نیازمند آنها هستی را بیابی .

 

من به عشق تو اعتماد می کنم ای قلب من ! اعتماد می کنم به اینکه تو این عشق را با کسی که سزاوار آن بوده و یا به آن نیاز دارد تقسیم می کنی، و اینکه راه من ، راه تو بوده و دیگر اینکه هر دویمان در مسیر روح مقدس گام بر می داریم.

 

و از تو می خواهم که :

به من اعتماد کنی ،بدانی که من به تو عشق می ورزم و سعی دارم تا آن آزادی لازم را به تو بدهم که بتوانی با شادی به ضربه زدنت به سینه من ادامه بدهی . من هر کار لازمی که در تواناییم باشد را انجام خواهم داد تا آنکه هرگز نسبت به حضور من در اطرافت احساس ناراحتی نکنی.

 

بنویس

بنویس خواستنم از جنس گل ابریشمه

بنویس پاکی من پاکی نوروشبنمه

همه د.ست داشتنمو نقطه به نقطه بنویس

بنویس قصه زیاده ولی کاغذم کمه

بنویس نامه نویس

بنویس خواستن من شمردنی نیست بنویس

بنویس دل که به خاک سپردنی نیست

بنویس

بنویس خسته شدم اونقده خسته که نگو

همه دلتنگی من که گفتنی نیست بنویس

بنویس نامه نویس

بنویس وقتی تو نیستی انگار چیزی نیست

بنویس نامه نویس...

 

 

 

 

 

 

 

 


  
  

 

صبوری مهم ترین چیز است در حیات معنوی انسان. ای بسا که انسان پس از کشت دانه باید منتظر بماند! در ابتدا همه تلاش ها بیهوده به نظر می رسد. به نظر چیزی اتفاق نخواهد افتاد. و آنگاه یک روز انتظار به پایان می رسد و واقعیت نمایان می شود-  دانه می شکافد، از زمین سر می کشد، نهال می شود! اما به یاد داشته باش، آنگاه که به ظاهر هیچ اتفاقی در شرف وقوع نبود، دانه در زیر خاک بی وقفه سرگرم کاری بود.

 

تو فقط باید ساکت باشی. ساکت بودن همه چیز است. سکوت به معنای حرف نزدن نیست. سکوت به معنای نبودن دغدغه است. هنگامی که ذهن قرار می گیرد به لایتناها می پیوندد.

 

هر
خاطره شادی های امروزمان تلخ ترین غمی است که فردا به یاد می آوریم .....
---------------------------------------
اگه گفتی این چیه؟
>->o
نخیر، از غم دوریت بیهوش نشدم، دارم آفتاب می گیرم برنزه شم
---------------------------------------------------------------------------
یه
یه یه
یه یه یه
یه یه یه یه
یه یه یه یه یه
یه یه یه یه یه یه
یهویی دلم برات تنگ شد
 ------------------------------

 

 
میپرسم: چه کار می کنی؟
می گویی: به اینده فکر می کنم.
میپرسم: اینده؟
میگویی:
آ:آری، کاش
ی: یک بار
ن:نشان بدهی
د: دوستم داری
ه: همین!
                                              

حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نیگاش کنی

به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه

فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی

خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی

حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم

امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم

حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو

فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو

حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی

حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی

حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات

به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات

وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری

تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری

حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دساش نره

حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره

حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر

امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر

حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی

بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی

حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی

رو دست مجنون بزنی ، با غصه هاهمخونه شی

حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن

دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن

حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن

کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن

حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت

مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت

وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری

دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری

حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه

به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه

حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی

غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی

حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ

عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ

حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی
پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکن

حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن

پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن

وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی

نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی

 

...تنهاتر از تنهاترین تنهای دنیا

 

وداع
در لحظه وداع ، وقتی که هرکدام به راهی جدا می­رفتیم ، گردنبد صلیب طلایی را به من داد !
من با تعجب نگاهی به او کردم و گفتم: مگر ما از همدیگر جدا نمی­شویم؟ این که یادگاری­دادن ندارد !
او در پاسخ گفت: مگر نه این است که صلیب را بر بالای گور می­گذارند؟ خب !
قلب تو نیز گور عشق من است ! این را بر گردنت بیاویز تا همیشه بر مزار من گریه کنی !

از من نرنج که از تو رنجیده ام

از من روی مگردان
که جز تو ندارم
خوارم مشمار
که به اخلاص نزد تو آمده ام
سالهاست گیسو افشانده ام
برای شکار دل تو
وعده داده بودی که صیاد خواهم شد
چه روزها که شب شد و تو هنوز
به دام من در نیامده ای
اجر من باتوست
میان چشمان و گیسوانت
یک آسمان نشسته است                        و آه من
تا ملکوت ادامه پیدا می کند....
در یلدای انتظار
تور لحظه ها را می بافم
لحظه هایی که، حوصله خمیازه می کشد
و می پرسد              آیا او از بافتن گیسوی خلقت خسته نمی شود
اما تو که از رطب عشق تناول کردی
و در زیر نارگیل های نبوت
گیسوی سبز شاخه ها را شانه کرده ای
و سرخس ها به آهنگ کلام تو می رقصند
و مرداب از هیبت نگاهت
به حیرت فرو رفته است
و دانش در کف دستهایت
دل به سکوت سپرده است
بلند می شوم و آسمانها را کنار می زنم
و برهنگی را که زیباترین پیراهن توست به تن می کنم.
بدرود
دوستدارتان مسعود


 

 من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم...

 

 


 

 

عاشق مرگwww.hamtaraneh.com

اومد که فریاد بزنه اما دیگه نایی نداشت

آسمون پیشش ولی تو قلب اون جایی نداشت

آی دختره آی بی وفا آی تو که تنهام می ذاری

تو قاب عکست جای من عکس کیو می خوای بذاری

برو برو که مثل تو زیاده تو دنیا واسم

برو برو ولی بدون که تا ابد جایی نداری تو دلم

برو برو که مثل تو زیاده تو دنیا واسم

برو برو ولی بدون که تا ابد جایی نداری تو دلم

زدم به سیم آخرا گفتم ولش کن بیخیال

اون واسه من یار نمیشه بیخیال این عشق محال

گفتم تویه مرام ما منت کشی نیست بی مرام

می خواد بره خوب به درک همینه که هست ختم کلام

برو برو که مثل تو زیاده تو دنیا واسم

برو برو ولی بدون که تا ابد جایی نداری تو دلم


www.hamtaraneh.comهwww.hamtaraneh.comwww.hamtaraneh.comwww.hamtaraneh.comwww.hamtaraneh.comwww.hamtaraneh.comwww.hamtaraneh.comwww.hamtaraneh.comwww.hamtaraneh.com


 

کاش............
 
  
                                              کاش که این یه جمله هیچ موقع ز یادمون نره
                                             آدمی چه خوب باشه چه بد باشه مسافره
 
 

87/3/9::: 3:32 ع
نظر()
  
  

سلام ................................

 توتنها دوستی بودیکه واسه من همیشه خرف واسه گفتن داشتی 

نگران من نباش حالم خوبه تنها نیستم فقط جدام

افسرده نیستم  خسته ام   میپرسی  از چی  ؟

 از این الکی زنده بودنه  بیهودگی انگار همه چیز بوی گند گرفته

وعفونت همه جا رو گرفته  میگی پس امید چی  ؟

 به نظر من امید یه چیز ذهنیه  باز میگم  خسته ام

 از این الکی زنده بودنه

 

سلام دوستان عزیزم این درد دل خودم بود با کسی که دیگه نمتونم ببینمش اینم

که گفتم درد دلم بود که روز پنج شنبه هفته قبل بهش گفتم ولی جوابمو نمی تونست بده چون  تو این دنیا نبود

میخوام براتون دوتا از دست نوشته هاش رو براتون بنویسم چون هم خودش خیلی دوستش داشت هم من

1 ..............همیشه با تو

تقدیم به تو که روح ودلت چون گلبرگهای بهاری  پاک

ولبخندت چون نسیم لذت بخش است

همیشه با

 با تو بودهام در همه جا با تو نفس کشیده ام

 

با چشمان تو دیده ام مرا از تو گریزی نیست

 چنا نچه روح از جسم  زمین از اسمان

 ودرخت از افتاب  تو دلیل بودن من بوده وهستی

ومن با این دلیل زیسته ام  که باور کردم که علت  بودن من تو  هستی

 

پاسخ من به اغاز وپایان زندگی  انست که همیشه با تو

 

من از غروب دستات یه سایه بون کشیدم

رفتم تون خواب چشمات به ارزوم رسیدم

دل من روی زمینه  دل تو  توی اسمونه

انقدر دوست دارم من که فقط خدا میدونه

 هر جا هستم هر جا هستی  توی قلبم ریشه بستی

 وقتی تو میری عزای دریاست  چون بی اسمون اون خیلی تنهاست

2.............

عاشقانه

 چشمان تو از خاطرم نخواهد رفت

 چشمان تو از کهکشان را شیری  هم بیشتر وبزرگتر است

پیش چشمان تو یاس وناز ومریم پرپر است

اسم تو را از هر چه  زیبا  دیده ام

 زیبا تر است ای خوب من

 خدا حافظ نمیگویم تو را ای...........................

 

زندگی زیباست  به زیبایی ماه  زندگی کوتاه است به کوتا هی اه

 واخرین جمله خودم که با دل پر درد میگم

                                   خدا حافظ ای داغ بر دل نشته   

 

پرسید که چرا دیر کرده است؟ نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است. تنها دقایقی دیر کرده است.
گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است!
خندید به سادگیم آیینه و گفت : او احساس پاک تو را زنجیر کرده است.
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی!
گفت : خوابی... سالهاست که دیر کرده است....
در آیینه به خود نگاه می کنم ....آه ... عشق او عجیب مرا پیر کرده است....
راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است!!!
اما من چه ساده...و چه خوش باور برای آمدنش به انتظار نشسته بودم... انتظاری عبث!
انتظار کار عاشقان است و من دلداده چه می کردم به جز انتظار؟
چشمانم هنوز به حلقه ی در خیره مانده اند ... نکند چشمانم خسته شوند ...نکند امشب هم خوابم ببرد ...
چه دیر پیدایش کردم ! قبل از این کجا بود؟ چطور گرفتارش شدم؟ چطور عاشقش شدم؟ چطور دلم را ربود؟
کی رفت؟ چرا رفت؟ کی می آید؟ اصلاً می آید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
 
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست
نگاهم یاد یاران کرده امشب  مرا سر در گریبان کرده امشب  غم و فریاد من از این و آن نیست دلم یاد رفیقان کرده امشب

 

یه سلام مخصوص برای بعضی ها که واقعا دوسشون دارم
 
 
 
نشد یه قصری بسازم
 
نشد یه قصری بسازم پنجرهاش ابی باشه

من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه
نشد یه جا بمونه و آخر بشه ماله خودم
حتی یه بار یادش نموند ماه و روز تولدم
با همه التماس من نشد دیگه نره سفر
شعرام بجز اون روی هر دیوونه ای گذاشت اثر
نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم
نه این که من نخوام برم نذاشت گلهارو ببینم
نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم
یکی میگفت خواب دیده که اون گفته عاشقش میشم
اما نشد ، اما نشد قسمت ما یه لحظه ی روشن و خوش
پیغام واسش فرستادم بیا بازم منو بکش
نشد که نشکنه بازم این چینی شکستنی
هیچ جای دنیا ندیدم هیچ جای دنیا ندیدم
عجب چشای روشنی
باور نکرد یه موجشو به صدتا دریا نمیدم
یه تار مو خواستم نداد گفت به تو دنیا نمیدم
راست میگه هر چی اون بگه راست میگه هر چی اون بگه
من کجا و دیوونگی
چه جوری به حرفش گوش کنم
اون گفت بچسب به زندگی
خلاصه آخرش نشد ما گل سرخ رو بو کنیم
اون گفت برو که بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم
نشد یه بار برسم به آرزوهای محال
یه خاطره مونده برام با یه سبد میوه کال
نشد منم واسه یه بار به آرزوهام برسم
گذشته کار از کارمون
دیر شده به خدا قسم
نشد به موقع این کویر ابری بشه بارون بگیره
نشد خودش آینه که هست بیاد و شمعدون بگیره
نشد بپاچم زیر پاش عطر گل محمدی
نشد بهم جواب بده
حتی بهم بگه بدی
نشد دوستت دارم بگه
به من که نه به دیگری
نشد یه بارم رد بشه
از روی شعرا سرسری
نشد یه کاری بکنه
که بدونم دوستم داره
آتیش گرفتم و یه بار
نگام نکرد بگه آره
نشد یه بار حرف بزنه
نزاره پای سرنوشت
نشد یه شب نگم خدا الهی که بره بهشت
نشد بشه یه بار واسش یه فال حافظ نگیرم
نشد تو رویاهام براش روزی هزار بار نمیرم
نشد بره
نشد نره
نشد بخواد
نشد بیاد
نشد ولی
شاید بشه
واسم دعا کنید
زیاد
از شما پنهون نکنم
یه حرفهایی بهم زده
گفته همین روزا میاد
اما هنوز نیومده
قصه داره تموم میشه
مثل تموم قصه ها
فقط واسم دعا کنید
اول خدا بعدا شما
قصه داره تموم میشه
مثل تموم قصه ها
فقط واسم دعا کنید
اول خدا بعدا شما
 

 


 
 
 
 

 

                


87/2/21::: 4:18 ع
نظر()
  
  

سلام به تموم دل ها .
دل پردرد
 
دل به هوای نوشتن امده است
 
دردی نه این چنین دارد که امده است
من و این برگ سپید سپید
کو مجالی تا پرکنم ز درد سیاه سیاه
اینجا که غمی سهمگین نهفته است
کو زبانی را که آن را بیان کند
صد بار نگفته را به مکرر گفته ایم
کو آن دلی تا آن را درک کند
کو آن معشوقی که حرف را فهم کند
دردی نیست اگر درک نمیکنند
باشد که گوشی هم نیست تا آن رد کند
گر خسته و زارم نه بلای بزگی است
بلای بزرگ آن است که او خطا کند
میسوزم و نیست حرفی تا با تو بگویم
حرف ها مردند و دلی هم نیست تا مرا یاد کند
هر کس کنار یار خود به گفت و گو نشسته است آه
کو یاری تا مارا گفت و گو کند
صد هزار مرتبه شکر کند خدارا
هزار مرتبه بیاورد دلیل و قسمت را
اما نه این دل وا نمی شود
گرفته است واین حرف ها برایش پا نمی شود
اگر درست بود که این چنین مبود
باشد این چنین بماند و درد دوست دوا کند
ما میرویم و دوست با یاربماند وعشق را بنا کند.
 
شعر هم از خودم بود.غم نبینید
 
از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ، ز، هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

دیگر از این حصار دل آزار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ، ز، هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

دیگر از این حصار دل آزار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دل گرفته بی زار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام
 
شاعر
شاد باشید و دریایی مسعودا
ادامه مطلب
 
 

Image Hosted by PicturePush - Photo Sharing

 

باران عشق
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا
باهام حرف بزنه گریه میکنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت

  

 از من نپرس چقدر دوستت دارم اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم بگو معنی تمرین چیست ؟ همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی
از .اگه کسی دیوونت بود ، بازیش نده اگه عاشقت بود ، دوستش داشته باش اگه دوست داشت ، بهش علاقه نشون بده اگه بهت علاقه داشت ، فقط بهش لبخند بزن اینطوری همیشه یه پله ازش عقبتری اگه یه روزی خسته بشه و یه پله بیادعقب تازه میشه مثل تو
.شکسپیر : بجای تاج گلی که بعد از مرگم برای تابوتم می آوری - شاخه ای از همان را امروز به من بده

مسعود


87/2/13::: 5:0 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده